کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلماتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سنگ نوشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنگنبشته› sangnevešte ۱. کلماتی که بر روی سنگ کنده باشند؛ نوشته بر روی سنگ.۲. کتیبۀ سنگی.
-
سوفلر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: souffleur] (موسیقی، تئاتر) [قدیمی] suflor کسی که در موقع نمایش و اپرا کلماتی را که بازیکنان باید بگویند آهسته از محل مخصوص خود به آنان یادآوری میکند.
-
اضداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'azdād ۱. [جمعِ ضِدّ] = ضد۲. کلماتی که بر دو معنی متضاد دلالت دارند، مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل، نظیر، و همتا.
-
سماعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سماع) [عربی: سماعیّ، مقابلِ قیاسی] (ادبی) samā'i کلماتی که از فصحا شنیده شده و در نظم و نثر استعمال کردهاند و دیگران هم استعمال میکنند و موقوف بر قاعده نیست و بر آنها قیاس نمیتوان کرد.
-
مواربه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موارَبَة] (ادبی) movārebe در بدیع، استعمال کلماتی که مضمون آن زننده باشد اما بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد و ذم را بهصورت مدح درآورد.
-
شطحیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (تصوف) šathiy[y]āt ۱. سخنان خلاف شرع.۲. کلماتی که ظاهر آنها خلاف شرع باشد، مانند اناالحق گفتن حسینبن منصور حلاج.
-
اصوات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'asvāt ۱. [جمعِ صَوت] = صوت۲. (ادبی) در دستور زبان، کلماتی که هنگام تحسین، تعجب، شادی، یا درد و افسوس گفته میشود، مانندِ آه، بهبه، آخ؛ شبه جمله.
-
ات
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [']at = ت۳ Δ در کلماتی که به «ها»ی بیان حرکت ختم نمیشود همزه را حذف میکنند و حرکت آن به حرف آخر کلمه ملحق میگردد: دوستت، ساغرت، غلامت.
-
افسون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pswn] ‹فسون› 'afsun ۱. حیله؛ تزویر؛ مکر؛ نیرنگ؛ دمدمه.۲. کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام جادو کردن به زبان میآورند.۳. سحر؛ جادو.〈 افسون کردن: (مصدر متعدی)۱. حیله کردن؛ نیرنگ به کار بردن.۲. سحر کردن.
-
مقابله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقابَلَة] moqābele ۱. روبارو شدن.۲. دو چیز را با هم برابر کردن؛ روبهرو کردن.۳. (ادبی) در بدیع، نوعی تضاد که مابین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد، مانندِ این شعر: سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود ...
-
چل بسم اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] čelbesmellāh چهل قطعه پولک از جنس مس، برنج، نقره، یا طلا که بر آنها کلماتی از آیات قرآن و بسماللّهالرحمنالرحیم نقشکرده و به نخ میبندند و به گردن طفل آویزان میکنند برای سلامت او و دفع چشمزخم؛ چهلبسماللّه.
-
ذوالوجهین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذوالوجهَین (= دارای دو معنی)] (ادبی) zolvajheyn در بدیع، آن است که شاعر یا نویسنده در نظم و نثر خود کلماتی به کار ببرد که دو معنی متضاد از آن استنباط شود یعنی هم مدح باشد هم ذم؛ محتملالضدین، مانند این شعر: روسپی را محتسب داند زدن / شادب...
-
درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dron] darun ۱. در آیین زردشتی، نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی میپزند و جلو موبد میگذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت میکنند.۲. دعایی که در این مراسم بهوسیلۀ موبد خوانده...
-
استدراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estedrāk ۱. درک کردن؛ پی بردن؛ دریافتن.۲. (ادبی) در بدیع، سرودن شعری که در آن کلماتی آورده شود که ابتدا گمان هجو رود و بعد کلماتی که دلالت بر مدح کند، مانندِ این شعر: اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان...
-
سجع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] saj' ۱. سخن با قافیه گفتن.۲. (اسم) [قدیمی] بانگ کبوتر.۳. [جمع: اَسجاع] (ادبی) در بدیع، آوردن کلمات همآهنگ.〈 سجع متوازن: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جملهها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف رَوی، مثل موّاج و نقّاد.&lang...