کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلاه و کلاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شاشیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شاشیَّة] šāšiyye کلاه زیر عمامه؛ کلاه سرخرنگ منگولهدار که در مصر و بعضی کشورهای دیگر بر سر میگذارند و گاه دستار کوچکی روی آن میبندند؛ فینه.
-
برکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به برک۱) ‹برگی› baraki تهیهشده از برک: ◻︎ حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست / درویشصفت باش و کلاه تتری دار (سعدی: ۹۲).
-
قلنسوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قلنسوَة، جمع: قَلانِس و قَلانیس] [قدیمی] qalansove نوعی کلاه دراز.
-
گالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gāli ساقههای برنج که از آن کلاه و سبد و چیزهای دیگر میبافند.
-
ترک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ترگ› [قدیمی] tark ۱. کلاه آهنی که در جنگ بر سر گذارند؛ کلاهخود؛ مغفر.۲. درز کلاه یا تکههای پارچه که به کلاه دوخته شود.۳. نوعی کلاه درویشی که دوازده ترک دارد و هر ترک نشانۀ ترک یک فعل ناشایسته و طلب یک عمل نیک است؛ تاج. Δ گویند شاهاسما...
-
بگرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bagras نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی میدوختهاند؛ نوعی سقرلات.
-
بره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: béret] bere نوعی کلاه ساده، بیلبه، و دایرهشکل که از پارچۀ ضخیم میدوزند.
-
کلوته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kolu(o)te کلاهی که لای آن آستر و رویۀ آن پنبه دوخته باشند و روی گوشها را بپوشاند؛ کلاه گوشی.
-
جلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jeleng نوعی پارچۀ ابریشمی ضخیم زردوزیشده که از آن قبا و شلوار و کلاه میدوختند.
-
ماهوت پاک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی. فارسی] māhutpākkon ابزاری برسمانند که با آن گردوخاک لباس و کلاه را پاک میکنند؛ برس.
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābgardān ۱. آنچه برای جلوگیری از تابش آفتاب به بدن به کار ببرند، مانند سایهبان و چتر.۲. تکۀ چرم یا پارچۀ ضخیم که آن را مانند لبۀ کلاه درست میکنند و در تابستان بالای پیشانی میبندند که آفتاب به چهره نتابد؛ لبۀ کلاه.
-
کلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kalal جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران، و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه میزدهاند؛ جغه.
-
مزوجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مزوّجَة] [قدیمی] mozavvaje نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه میدوختند؛ مزدوجه.
-
نمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: namat] namad پارچۀ کلفتی که از پشم یا کرک میمالند و از آن کلاه یا چیزهای دیگر درست میکنند.
-
تاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: tāg] tāj ۱. کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند؛ افسر؛ دیهیم؛ بساک؛ گرزن.۲. جقۀ جواهرنشان که جلو کلاه بزنند.۳. (زیستشناسی) برآمدگی کوچکی از پَر یا گوشت بر سر بعضی پرندگان، مانند هدهد و خروس.