کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف یا عرق اسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کف الخضیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] kaffolxazib ۱. کف دست رنگشده.۲. (نجوم) ستارهای سرخرنگ در جانب شمال که قدما معتقد بودند هرگاه به دایرۀ نصفالنهار برسد دعا مستجاب میشود: ◻︎ بر استقامت حال تو بر بسیط زمین / بر آسمان کف کفالخضیب کرده دعا (انوری: ۱۷).
-
کف بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] kafbin آنکه از دیدن خطهای کف دست کسی از وضع و حال و آیندۀ او خبر میدهد.
-
کف بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] kafbini شغل و عمل کفبین.
-
کف رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kafro[w] کسی که چیزی کف برود؛ آن که با تردستی چیزی را از جایی برباید.
-
کف روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kafrovān جانورانی که با کف پا راه میروند، مانند خرس.
-
کف زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] kafzanān در حال کف زدن.
-
جستوجو در متن
-
عرق گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'araqgir ۱. آنکه عرق میوهها و گیاهها را میگیرد؛ عرقکش.۲. پیراهن نازک که زیرپیراهن بر تن میکنند؛ زیرپیراهنی.۳. پارچه یا حولهای که عرق بدن را با آن خشک میکنند.۴. پارچهای که بر پشت اسب در زیر زین میاندازند.
-
عرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'araq ۱. (زیستشناسی) مایعی که از غدههای زیر پوست بدن تراوش میکند و مرکب از آب، نمک، اوره، و مواد دیگر است؛ خوی؛ خی.۲. نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش بهدست میآید.۳. هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی ...
-
گلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golāb ۱. عرق گل.۲. عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب میگیرند.
-
عرق چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'araqčin نوعی کلاه ساده از جنس پارچۀ نازک که زیر کلاه یا عمامه بر سر میگذارند.
-
غوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] quš ۱. اسب کتل؛ اسب یدک؛ اسب جنیبت.۲. چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز، یا چیز دیگر درست میکردند.۳. (زیستشناسی) = غان
-
ساغری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از ترکی] [قدیمی] sāqari ۱. پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد؛ کیمخت.۲. پوست کفل اسب و خر.۳. کفل اسب.۴. نوعی کفش.
-
نشف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] našf به خود کشیدن و فروکشیدن آب یا رطوبت چیزی، مثل به خود کشیدن جامه عرق بدن را و به خود کشیدن حوض یا زمین آب را.
-
کره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) korre بچۀ چهارپا، بهویژه الاغ یا اسب.