کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف رفتن ،کف روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zabad کف روی آب یا شیر؛ کف.
-
روبا ره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rubāre آنچه در هنگام ذوب کردن فلزات بهصورت کف بر روی مادۀ ذوبشده ایجاد میشود.
-
کفگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kafgir آلتی سوراخسوراخ و دستهدار برای گرفتن کف روی پختنیها یا ظرف کردن غذا؛ کفچه؛ کفلیز؛ کفچلیز؛ کفچلیزک؛ کفچلیزه.
-
ژولیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) žulide درهمرفته؛ شوریده؛ آشفته و درهم: ◻︎ همیگفت ژولیدهدستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی: لغتنامه: ژولیده).
-
شولیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šulide ژولیده؛ شوریده؛ درهم و پریشان: ◻︎ همیگفت شولیدهدستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱: ۱۱۶).
-
چپاتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاپاتی، شاباتی› [قدیمی] čapāti نوعی نان نازک که خمیر آن را با کف دست پهن کرده و بر روی تابه میاندازند تا بپزد.
-
آسمان دره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ās[e]māndar[r]e کهکشان: ◻︎ به کوچهای که روی با کف گهرافشان / چو آسماندره سازی ز بس گهر باری (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۹).
-
طفاوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طفاوَة] [قدیمی] tafāve ۱. خسوخاشاک.۲. کف روی آب یا دیگ.۳. پارهای از چیزی.۴. دایرۀ گرد ماه یا خورشید؛ هاله.
-
فرچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ferče ۱. وسیلهای مانند برس برای مالیدن کف صابون بهصورت هنگام تراشیدن ریش.۲. ابزاری شامل یک دسته الیاف بر روی دستهای کوچک برای مالیدن چیزی بر یک سطح.
-
شکرانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] šokrāne ۱. شکر و سپاس.۲. حق شکر.۳. (اسم مصدر) شکرگزاری؛ سپاسگزاری؛ سپاسداری: ◻︎ همی گفت شولیدهدستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱: ۱۱۶).
-
خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xa(o)rāmidan ۱. راه رفتن از روی ناز و وقار و بهزیبایی.۲. [قدیمی] رفتن.
-
بندبازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bandbāzi هنرنمایی و کارهای شگفتانگیز بر روی ریسمانی که در بلندی کشیده میشود، راه رفتن روی ریسمان.
-
شوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شوغه› [قدیمی] šu(o)q ۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود.۲. پینه یا آبلهای که در پا از راه رفتن بسیار بههم رسد؛ شغه؛ شغر.
-
دبیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dabib ۱. خزیدن؛ نرم رفتن؛ خزیدن بر روی زمین مانند خزیدن مار.۲. روی دست و پا راه رفتن.۳. (اسم) حشرات ریز که بر روی آب پرواز کنند.۴. (صفت) چیزی که آن را نرم کوفته باشند.
-
مچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] mačidan ۱. چمیدن؛ خرامیدن؛ از روی ناز راه رفتن.۲. دیدن.