کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کف بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] kafbini شغل و عمل کفبین.
-
کف رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kafro[w] کسی که چیزی کف برود؛ آن که با تردستی چیزی را از جایی برباید.
-
کف روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kafrovān جانورانی که با کف پا راه میروند، مانند خرس.
-
کف زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] kafzanān در حال کف زدن.
-
جستوجو در متن
-
کبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kabak کف دست.
-
دستک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastak ۱. دستمانند؛ چیزی که مانند دست یا بهاندازۀ کف دست باشد.۲. [مجاز] دفتر بغلی.۳. [مجاز] دفترچهای که حسابهای سردستی را در آن بنویسند.〈 دستک زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] زدن کف دو دست بر یکدیگر؛ دست زدن.
-
مشتمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹مشتومال› moštmāl مالش دادن بدن با کف دست؛ ماساژ.
-
شوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ševā ۱. آبله.۲. پینۀ کف دست.
-
تصفیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasfiq ۱. بال بر هم زدن پرنده.۲. دو کف دست را بر هم زدن؛ دست زدن.۳. شراب را برای صاف شدن از ظرفی به ظرف دیگر ریختن.
-
مشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mušt] mošt ۱. پنجۀ دست که آن را جمع و گره کنند.۲. واحد اندازهگیری هرچیز اندک، برابر با مقداری که در کف دست جای میگیرد: یک مشت گندم.
-
اغتراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqterāf با کف دست آب برداشتن برای آشامیدن؛ آب با مشت برداشتن.
-
سیلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sili ضربهای که با کف دست و انگشتان بهصورت کسی زده شود؛ تپانچه؛ توگوشی؛ کشیده.
-
صفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saf ' با کف دست بر پشت گردن یا بدن کسی زدن؛ سیلی زدن.
-
ژولیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) žulide درهمرفته؛ شوریده؛ آشفته و درهم: ◻︎ همیگفت ژولیدهدستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی: لغتنامه: ژولیده).