کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفه ترازو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پارسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاسنگ، پاهنگ، پارهسنگ› pārsang سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود.
-
شاهین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāhin ۱. (زیستشناسی) پرندهای شکاری از خانوادۀ باز، با منقار کوتاه، دم بلند، چنگالهای قوی.۲. زبانۀ ترازو؛ میله یا آلتی که دو کفۀ ترازو را به آن آویزان میکنند.
-
هلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] holak آلتی در منجنیق مانند کفۀ ترازو که در آن سنگ را قرار میداده و به طرف دشمن پرتاب میکردهاند.
-
برنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برنگ، پرنگ› berenj آلیاژی زردرنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور، کفۀ ترازو، و سینی به کار میرود.
-
پله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: پلکان] pelle ۱. پایه؛ مرتبه؛ درجه.۲. هر مرتبه و پایه از نردبان یا راهرو بین طبقات پایین و بالای عمارت؛ زینه.〈 پلهٴ ترازو: کفۀ ترازو.〈 پلهپله:۱. درجهبهدرجه؛ بهتدریج.۲. از یک پله به پلۀ دیگر.
-
کوبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کدین، کدینه، کدنگ› [قدیمی] kubin ۱. ظرفی مانند کفۀ ترازو که با برگ خرما یا نی بافتهمیشود و در کارگاه روغنگیری دانههای کوفتهشده را در آن میریزند و زیر فشار میگذارند تا روغن آن بیرون آید.۲. چوب گازران.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...