کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کش رفتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kašraftār خوشرفتار.
-
کش کشان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kaškašān, keškešān در حالت کشیدن؛ کشانکشان: ◻︎ کشکشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تَف (مولوی: ۴۵۸).
-
کش وفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kaš[š]ofaš ۱. ناز؛ عشوه.۲. کرّوفر؛ شٲن و شوکت.
-
کینه کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kinekeš انتقامجو؛ انتقامگیرنده.
-
کمان کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamānkeš کمانکشنده؛ کماندار؛ تیرانداز.
-
کیسه کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kisekeš کسی که در گرمابه بدن مردم را کیسه میکشد؛ دلاک.
-
لوله کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lulekeš کسی که پیشهاش نصب کردن لوله است.
-
لش کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه] laškeš ۱. وسیلهای که با آن لاشۀ گاووگوسفند را به قصابی میبرند.۲. آنکه لاشۀ گاووگوسفند را به قصابی میبرد.۳. وسیلهای که در آن جسد مرده را حمل کنند.
-
محنت کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mehnatkeš آنکه به رنج و سختی دچار است.
-
مردم کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mardomkoš آدمکش؛ قاتل؛ خونریز.
-
چراغ کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] čerāqkoš ۱. آنکه چراغ را بکُشد و خاموش کند.۲. [مجاز] کسی که چراغ را خاموش کند تا در تاریکی عمل شنیع انجام دهد.
-
خط کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xatkeš آلتی چوبی، فلزی، یا پلاستیکی برای رسم خط مستقیم و اندازهگیری.
-
خاک کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خاکش› (کشاورزی) [قدیمی] xākkeš تختهای که کشاورزان با آن زمین شیارکرده را هموار میکنند.
-
تلخی کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] talxike(a)š کسی که تحمل رنج و ناکامی کند.
-
دشمن کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] došmankoš آنکه دشمن را بکشد؛ کشندۀ دشمن.