کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kišvar] ‹کشخور› kešvar سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند؛ اقلیم؛ مملکت.
-
واژههای مشابه
-
کشور خدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کشورخدیو› [قدیمی، مجاز] kešvarxodā صاحبکشور؛ پادشاه.
-
هفت کشور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haftkešvar = هفتاقلیم
-
جستوجو در متن
-
کنسول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: consul] (سیاسی) konsul نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هموطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی میکند.
-
کشخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ کشور] [قدیمی] kešxvar =کشور
-
ویزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: visa] (سیاسی) vizā اجازهنامهای که نمایندۀ یک کشور، برای سفر به آن کشور، به اتباع بیگانه میدهد؛ روادید.
-
کشوردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kešvardār نگهبان کشور.
-
متبوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] matbu' کسی یا چیزی که از آن پیروی میشود؛ پیرویشده: کشور متبوع.
-
زمامدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] ze(a)māmdār کسی که زمام امور کشور را در دست دارد.
-
ملک ستانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] molksetāni مملکتگیری؛ کشورگشایی.
-
هم میهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hammihan دو یا چند تن که اهل یک کشور باشند؛ هموطن.
-
استوارنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (سیاسی) 'ost[o]vārnāme معرفینامه، اعتبارنامه، و حکم انتصاب سفیر یا وزیرمختار که از طرف دولت صادر میشود تا در کشور دیگر به رئیس آن کشور ارائه دهد؛ اعتبارنامه.
-
اجنبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: اجنبیّ] 'ajnabi ۱. بیگانه؛ غریب.۲. اهل یک کشور دیگر.۳. کشور بیگانه.۴. نامحرم.۵. [قدیمی] نامربوط؛ بیارتباط.