کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشت کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشت کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] keštkār ۱. زارع؛ کشاورز.۲. کشتزار؛ مزرعه.
-
واژههای مشابه
-
کشت کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] keštkāri زراعت.
-
جستوجو در متن
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: kar] kār ۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.۶. کار گرهخورده؛ مشکل.۷. [مجاز] محصول؛ تولیدشده؛ اثر: ای...
-
پنبه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pambekār کشاورزی که کشت پنبه میکند.
-
چای کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [چینی. فارسی] čāykār کسی که کارش کشتوزرع چای است؛ چایکارنده؛ کشتکنندۀ چای.
-
کرفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: karpak، مقابلِ گناه] [قدیمی] ka(e)rfe کار نیک؛ ثواب: ◻︎ نه بُد پروای کشت و کار و حرفه / گناهان را ندانستند و کرفه (زراتشتبهرام: برهان قاطع: کرفه).
-
برز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: varz] ‹ورز، برزه› [قدیمی] barz ۱. کار؛ عمل.۲. (اسم مصدر) کشت؛ زراعت.۳. مالۀ بنایی.۴. مالۀ کشاورزی.
-
ورز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ورزیدن) ‹برز› varz ۱. = ورزیدن۲. ورزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبورز، کارورز، مهرورز.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] کِشت؛ کشاورزی.۴. (اسم) [قدیمی] کار؛ پیشه؛ کسب.
-
آگارآگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: agar-agar] (زیستشناسی) 'āgār[']āgār مادهای چسبناک که از نوعی جلبک دریایی به نام آلگ جاوه گرفته میشود و برای آهار دادن پارچه، و در آزمایشگاهها برای کشت میکروب به کار میرود.
-
شدکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شتکار، شتیار، شدیار› [قدیمی] šo(a)dkār ۱. شیار.۲. زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند؛ زمین شیارشده: ◻︎ تا زندهام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی: ۵۲۳).
-
شوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شورج› šure ۱. (شیمی) مادهای شیمیایی و سفیدرنگ که در تهیۀ باروت به کار میرود.۲. [قدیمی] زمینی که در آن نمک و این ماده باشد.۳. (صفت) [مجاز] ویژگی زمینی که نتوان در آن کشتوکار کرد؛ بیحاصل.〈 شورۀ سر: (پزشکی) پوستههای ریز که بهواسطۀ قارچ...