کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kasr ۱. (ریاضی) عددی که کمتر از واحد صحیح باشد، مانندِ ۰۴/۰؛ برخه.۲. کم.۳. (اسم) کسره؛ حرکت زیر.۴. (اسم مصدر) کمبود؛ کمی.۵. [قدیمی] شکستن؛ خرد کردن.۶. [قدیمی، مجاز] شکست دادن؛ مغلوب کردن.۷. (اسم) [قدیمی] شکاف.
-
جستوجو در متن
-
کسور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کَسر] kosur =کسر
-
برخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barxe ۱. حصه؛ جزء؛ پارهای از چیزی.۲. (ریاضی) کسر؛ عدد کسری.
-
مصارفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مُصارَفَة] [قدیمی] mosārefe ۱. مبادله کردن.۲. [قدیمی] عوارضی که از مردم جهت جبران کسر درآمدهای مالیاتی دریافت میشد.
-
تنزیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tanzil ۱. سود؛ بهره.۲. [مجاز] = قرآن۳. (اسم مصدر) پرداخت وجه برات یا سفته قبل از سررسید آن و کسر مبلغی از آن به عنوان سود.۴. (اسم مصدر) فروفرستادن.۵. (اسم مصدر) پایین آوردن.۶. (اسم مصدر) [قدیمی] وحی.
-
سود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sūt] ‹سو› sud ۱. (اقتصاد) درآمدی که در معامله یا تولید نصیب فرد میشود.۲. [مقابلِ زیان] نفع؛ فایده.〈 سود ناویژه: [مقابلِ سود ویژه] (اقتصاد) درآمدی که هزینۀ بهرهبرداری را از آن کسر نکرده باشند؛ سود ناخالص.〈سود ویژه: [مقابلِ سو...
-
باقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bāqi ۱. پایدار؛ پاینده؛ جاوید.۲. بازمانده؛ بهجامانده.۳. (اسم) [قدیمی] باقیماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است.۴. (اسم، صفت) از نامها و صفات خداوند.〈 باقی داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن.۲. ثابت و بر...
-
متزلزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَزلزل] mote(a)zalzel ۱. لرزنده؛ لرزان.۲. مضطرب.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند، مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، مانندِ این شعر: به بیحد چون رسید و ماند حد را / به...
-
جذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ریاضی) jazr یکی از مقسومعلیههای هر عدد که با ضرب آن در خودش، آن عدد بهدست میآید، برای مثال جذر سه، عدد نُه است.〈 جذر اصم: (ریاضی) [قدیمی] عددی که جذر صحیح نداشته نباشد و کسری در آن باشد، مثل عدد دَه که اگر آن را مجذور فرض کنیم ...
-
عدد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اعداد] 'adad ۱. (ریاضی) کلمهای که شماره را بیان میکند.۲. شماره؛ تعداد.۳. [عامیانه، مجاز] کسی که بتوان به او توجه یا اعتنا کرد؛ فرد مهم: تو پیش او عددی نیستی.= عدد صحیح: (ریاضی) عدد اصلی؛ هر یک از عددهای ۴، ۳، ۲، ۱، و...= عدد ت...