کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
همگنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹همگینان› hamgenān همه؛ همهکسان؛ گروه و جماعت حاضر.
-
عشیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشیرَة، جمع: عشائر] 'ašire قبیله؛ طایفه؛ خویشان و کسان نزدیک شخص.
-
معشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: معاشر] [قدیمی] ma'šar ۱. گروهی از مردم؛ جماعت.۲. کسان و خویشاوندان شخص.
-
برجاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] borjās هدف؛ نشانۀ تیر؛ آماجگاه: ◻︎ کسان مرد راه خدا بودهاند / که برجاس تیر بلا بودهاند (سعدی۱: ۲۹۰).
-
ترین
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) tarin علامت صفت عالی که در آخر بعضی کلمات درمیآید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسان یا چیزهای دیگر میرساند: بهترین، خوبترین، داناترین.
-
دست خون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastexun در قمار، آخرین دور بازی برای کسی که همهچیز خود را باخته و خشمگین باشد و بر سر عضوی از اعضای بدن خود یا کسان خود گرو ببندد.
-
پهلودار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pahludār ۱. صاحب مال.۲. دارای مال و مکنت که به کسان و نزدیکان خود سود برساند و دیگران از پهلوی او سود و بهره ببرند.
-
حشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَحشام] hašam ۱. خویشان، کسان، خدمتکاران، و بندگان مرد.۲. شخص بزرگ.٣. چهارپا.٤. چهارپایان.
-
خورنگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خورنگه، خورنه، خوردنگاه› [قدیمی] xorangāh ۱. جای طعام خوردن.۲. اتاق ناهارخوری.۳. قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است.
-
بسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) basā ۱. بس؛ بسیار:◻︎ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴).۲. (قید) احتمال دارد که؛ شاید.
-
پاگشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] pāgošā مراسم مهمانی و پذیرایی که خویشان و کسان عروس یا داماد چند روز پس از مراسم عروسی به افتخار عروس و داماد برپا میکنند و غرض از آن این است که پای عروس و داماد را به خانۀ خود باز کنند.
-
پوشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] puši پارچهای که از آن شال سر و کمر میساختهاند: ◻︎ تا چند کنی پوش ز پوشی کسان / از جامهٴ عاریت نشاید برخورد (نظام قاری: لغتنامه: پوشی).
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ra(o)s پرخور؛ بسیارخوار؛ شکمپرست؛ حریص در خوردن؛ رژد: ◻︎ رسی بود گویند شاه رسان / همهساله چشمش به چیز کسان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
-
بالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بالال، پالار، بالاگر› [قدیمی] bālār تیر چوبی بزرگی که در سقف به کار میرفته؛ شاهتیر سقف؛ حمال؛ سرانداز؛ افرسب؛ فرسپ؛ افرسپ: ◻︎ به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز / به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه (رودکی: ۵۱۰).
-
پاتختی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] pātaxti ۱. جشنی که روز بعد از عروسی میگیرند و عروس را بر تخت یا صندلی مینشانند و دوستان و کسان عروسوداماد برای آنها هدیه میبرند.۲. (صفت نسبی) وسیلهای که کنار تخت میگذارند.