کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرشمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرشم› kerešme ۱. ناز.۲. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه.۳. حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان.۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا، همایون، سهگاه، چهارگاه، و راستپنجگاه.
-
جستوجو در متن
-
برزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barzam ناز؛ کرشمه.
-
غنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qa(o)njidan ناز کردن؛ کرشمه کردن.
-
شکنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šekane کرشمه؛ عشوه؛ غنج و دلال.
-
شیوه گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] šivegari ناز؛ کرشمه؛ دلبری.
-
ادلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'edlāl ۱. فخرفروشی کردن.۲. ناز و کرشمه کردن؛ عشوه آمدن.
-
عشوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشوَة] 'ešve ۱. ناز و کرشمه.۲. [قدیمی] نیرنگ؛ فریب.
-
عشوه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹عشوهکار› 'ešvegar دارای ناز و کرشمه؛ عشوهپرداز؛ عشوهزن؛ عشوهساز.
-
دلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] dalāl ۱. ناز کردن؛ ناز؛ کرشمه.۲. ناز کردن زن بر شوهر خود.۳. وقار.۴. خرام.
-
سهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sahi راست و بلند: ◻︎ چندان بود کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).
-
صنوبرخرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] se(a)no[w]barxarām دلبر؛ معشوقی که قدی چون صنوبر دارد و مانند صنوبر میخرامد: ◻︎ چندان بُوَد کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).
-
چشم بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) če(a)šmband ۱. پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند.۲. [مجاز] کسی که چشمبندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند.۳. [مجاز] نوعی افسون که بهوسیلۀ آن مردم چیزها را بهصورت دیگر میبینند: ◻︎ ای زلف تو هر خمی کم...
-
غنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: غُنج] [قدیمی] qa(o)nje نازوکرشمه؛ غنج: ◻︎ به یک کرشمه و یک غنجه زآن دو شکر خویش/ هزار دل بربایی هزار جان شکری (سوزنی: لغتنامه: غنجه).〈 غنجهٴ کبک دری: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو کردی غنجهٴ کبک دری تیز ...
-
ادا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اداء] 'adā ۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه.۲. پرداختن: ادای دِین.۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه.۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناس...