کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرته، کردو، کرد، کرزه، کرز› (کشاورزی) [قدیمی] kart زمین مرزبندیشدۀ کوچک برای زراعت؛ کاله.
-
کرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کرّة، جمع: کرّات] [قدیمی] karrat نوبت؛ بار؛ مرتبه.
-
جستوجو در متن
-
کرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کرَِّة] karrāt =کرّت
-
کرته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) karte =کَرْت
-
کردو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kardu =کَرْت
-
کرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] korz =کَرْت
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār دفعه؛ مرتبه؛ کرت: یک بار؛ دو بار؛ سه بار.
-
پستا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pastā ۱. اندوخته؛ ذخیره.۲. نوبت؛ کرت؛ دفعه.
-
پل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pal قطعۀ زمینی که برای زراعت آماده کرده و کنارههای آن را اندکی خاک ریخته و بالا آورده باشند؛ پُلوان؛ کرت.
-
پاافزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پایافزار، پافزار، پااوزار، پایزار، پوزار› [قدیمی] pā'afzār کفش؛ پاپوش؛ پایدان: ◻︎ با تو رضوان نهاده پیش بهشت / چند کرت عصا و پاافزار (انوری: ۱۸۳).
-
ره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ راه] [قدیمی] rah ۱. طریق.۲. کرت؛ مرتبه؛ دفعه.۳. قاعده؛ رسم؛ روش.۴. (موسیقی) آهنگ و نغمه.〈 ره بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی؛ راه بردن؛ راه جستن.
-
واره
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) vāre ۱. شبیه؛ نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سنگواره.۲. برای تبدیل صفت به اسم به کار میرود: گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره.۳. (اسم) [قدیمی] بار؛ کرت؛ مرتبه؛ نوبت: ◻︎ گُل دگرره به گُلْسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی: ۴۹۷).
-
نوبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نوبة] ‹نوبه› no[w]bat ۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [...
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...