کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: karr, kar] kar کسی که گوشش نمیشنود؛ ناشنوا.
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kar زور؛ قوه؛ تابوتوان: ◻︎ مَلِک آن باشد کاو را به سخن باشد دست / مَلِک آن باشد کاو را به هنر باشد کر (فرخی: ۱۰۶).
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kar = کام۱ 〈 کام و گر
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کرّ] [قدیمی] kar[r] حمله؛ هجوم.〈 کروفر: [قدیمی]۱. حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن؛ حمله و گریز.۲. [مجاز] جلال و شکوه؛ شوکت و حشمت.
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cor] (موسیقی) kor ساز بادی برنجی پیچدرپیچ شبیه شیپور که دارای پیستون است.
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: choeur] kor ۱. عدهای خواننده که با هم آواز میخوانند.۲. آواز دستهجمعی.۳. قطعۀ آوازی گروهی، برای یک یا چند صدا.
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کرّ] (فقه) kor[r] پیمانهای برای آب که هریک از طول و عرض و عمق آن باید سه وجبونیم باشد؛ ظرفی با گنجایشی در حدود ۳۵۰ لیتر.
-
جستوجو در متن
-
صمم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] samam کر شدن؛ کری.
-
تصامم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasāmom خود را به کَری زدن؛ خود را کَر وانمود کردن.
-
اصلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مؤنث: صَلخاء] [قدیمی] 'aslax ۱. بسیارکَر؛ مرد کَر که هیچ نشنود.۲. ویژگی شتر مبتلا به گَری.
-
ناشنوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) nāšenavā ۱. کسی که گوش به پند و اندرز نکند؛ حرفنشنو.۲. کر.
-
اشنوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شنوسه، اشنوسه، شنوشه، ستوسه، ستوسر› (پزشکی) [قدیمی] 'ošnuše = عطسه: ◻︎ دَماغ خشک او اشنوشهٴ تر / چو آرد گوش گردون را کند کر (سراجالدین راجی: مجمعالفرس: اشنوشه).
-
کالیو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kāliv ۱. عقبماندۀ ذهنی.۲. [قدیمی] گیج؛ حیران؛ سرگشته.۳. [قدیمی] کَر؛ ناشنوا.
-
غضروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غرضوف] (زیستشناسی) qozruf نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانندِ بینی و گوش وجود دارد؛ کرکرانک؛ کرکرک؛ چرندو.