کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کثرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کثرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کَثرة] ke(a)srat ۱. بسیار شدن؛ بسیاری.۲. [مقابلِ وحدت] (فلسفه) [قدیمی] تعدد موجودات عالم؛ اعتقاد به تعدد موجودات عالم.
-
جستوجو در متن
-
انبوهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ambuhi فراوانی؛ کثرت.
-
فراوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) farāvāni ۱. بسیاری؛ کثرت.۲. وفور نعمت.
-
غزارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غزارَة] [قدیمی] qazārat ۱. کثرت؛ فراوانی؛ بسیاری.۲. [مجاز] تبحّر؛ دانش.
-
توله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavalloh ۱. حیران شدن.۲. سرگشته و بیخود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد.
-
کلاپیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ka(e)lāpise ۱. حالت پیچیدگی چشم.۲. تغییر حالت چشم از شدت خشم یا از کثرت خوشی و لذت که سیاهی آن از جای خود بگردد و سفیدی آن بیشتر شود.
-
چسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹خشنگ› [قدیمی] časang ۱. کسی که سرش موی نداشته باشد؛ کل؛ کچل؛ دغسر.۲. (اسم) داغ پیشانی که از کثرت سجده کردن یا به سبب دیگر پیدا شده باشد؛ داغ پیشانی.
-
فیضان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] fayazān ۱. فراوان شدن آب و روان گشتن آن؛ فروریختن آب از ظرفی یا از جایی از کثرت آن.۲. لبریز شدن.
-
ا
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) 'ā ۱. در آخر کلمات میآید و کثرت و تعجب را نشان میدهد: شگفتا، خوشا، بسا.۲. در آخر بن مضارع میآید و معنای فاعلی را میرساند: دانا، گویا، شنوا.
-
شوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شوغه› [قدیمی] šu(o)q ۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود.۲. پینه یا آبلهای که در پا از راه رفتن بسیار بههم رسد؛ شغه؛ شغر.
-
زار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) zār کثرت، انبوهی، و جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بنفشهزار، پنبهزار، چمنزار، ریگزار، سمنزار، شنزار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لالهزار، لجنزار، مَرغزار، نمکزار، یونجهزار.
-
سیاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) siyāhi ۱. تیرگی؛ تاری؛ تاریکی.۲. [مقابلِ سفیدی] سیاه بودن.〈 سیاهی لشکر:۱. گروهی از مردم که برای نمایاندن کثرت و انبوهی لشکر جمع شوند و به کار جنگ نیایند.۲. [مجاز] اشخاص بیخاصیت.
-
آشوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹آشو› 'āšub ۱. بینظمی.۲. شلوغی؛ ازدحام.۳. (اسم) شوروغوغا.۴. انقلاب؛ شورش.۵. برهم خوردن اوضاع و شرایط.۶. کثرت جمعیت، شلوغی، ازدحام.۷. (بن مضارعِ آشوبیدن و آشفتن و آشوفتن) = آشوبیدن۸. آشوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلآشوب، شهرآشوب، ل...
-
شغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شغر، شوغه، شوغ› [قدیمی] šaqe ۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا میشود.۲. پینه و آبله که بهسبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد میشود: ◻︎ همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی: مجمعالفرس: شغه).