کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کتک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (زیستشناسی) [قدیمی] katak نوعی گوسفند کوچک با دست و پای کوتاه.
-
کتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹ کوتک› kotak ۱. ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد میشود.۲. [قدیمی] چوب کلفت؛ چماق؛ چوب گازران.〈 کتک زدن: (مصدر متعدی) زدن کسی با دست، چوب، یا شلاق.
-
جستوجو در متن
-
باهکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bāhakidan شکنجه کردن؛ آزار کردن؛ کتک زدن.
-
تضارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tazārob یکدیگر را زدن؛ با هم کتککاری کردن؛ زدوخورد کردن.
-
ستل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] satal کتک؛ آزار؛ اذیت.
-
لگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lag ۱. رنج؛ محنت.۲. کتک.۳. بند؛ زندان.
-
پوزمالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹پوزمال› puzmāli ۱. مالش دادن پوز.۲. [مجاز] تنبیه کردن کسی با دشنام، کتک، یا جریمه.
-
مضروب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mazrub ۱. زدهشده؛ کتکخورده.۲. (اسم) (ریاضی) عددی که در عدد دیگر ضرب شده.
-
تازیانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تازانه› tāziyāne تسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست میگیرند یا با آن کسی را کتک میزنند؛ شلاق.
-
چوب کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čubkāri ۱. کسی را با چوب زدن؛ کتک زدن کسی با چوب.۲. [عامیانه، مجاز] شرمسار ساختن با محبت بیش از حد.۳. شغل چوبکار؛ نجاری.
-
سبک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sabokdast ۱. کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد؛ چابکدست؛ تنددست؛ تندکار.۲. کسی که در کارهایی که با دست انجام میدهند چستوچابک باشد.۳. کسی که بیسبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند.۴. کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
زد
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ زدن) zad ۱. = زدن۲. زده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زبانزد، گوشزد.〈 زدوبند: [عامیانه، مجاز] ساختوپاخت و سازش نهانی دو یا چندتن برای پیش بردن کاری یا بهدست آوردن چیزی.〈 زدوخورد:۱. یکدیگر را کتک زدن.۲. [مجاز] جنگ.
-
جانانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jānāne ۱. کامل؛ درستوحسابی: کتک جانانه.۲. (صفت) [قدیمی] دلبر زیبا و بسیار دوستداشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد؛ معشوق؛ محبوب: ◻︎ سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ: ۵۲).