کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kabud نیلیرنگ؛ آبی سیر یا بنفش پررنگ.
-
جستوجو در متن
-
خشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xašen کبود.
-
زاغ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zāqče(a)šm کسی که چشمان کبود دارد؛ کبودچشم.
-
سولفات دوکوئیور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sulfate de cuivre] (شیمی) sulfātdako'ivr کات کبود؛ سولفات مس.
-
سبزچشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sabzče(a)šm کبودچشم، زاغچشم.
-
کات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (شیمی) kāt = = کات کبود= کات کبود: (شیمی) نمکی آبیرنگ، در آب حل میشود و آن را آبیرنگ میکند. برای رنگ کردن پارچه و دفع آفات گندم و تاک بهطور محلول استعمال میشود؛ سولفات مس؛ سولفات دوکوئیور؛ زاج کبود.
-
بنفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) banafš کبودرنگ؛ رنگ کبود؛ ترکیبی از رنگ آبی و سرخ.
-
کبودجامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kabudjāme کبودپوش؛ کسی که جامۀ کبود برتن کند؛ ازرقپوش.
-
سپهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spihr] sepehr ۱. آسمان؛ فلک.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه راستپنجگاه.〈 سپهر برین: [قدیمی] آسمان نهم.〈 سپهر زنگاری: [قدیمی] = 〈 سپهر کبود〈 سپهر کبود: [قدیمی] آسمان نیلگون: ◻︎ گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل...
-
الوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'aluj گیاهی خشن و درشت، با گلهای کبود، و تخمهای سیاه که در سنگلاخها میروید.
-
زرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zaraq ۱. نابینا شدن.۲. کبود شدن؛ کبودرنگ شدن؛ کبودی.۳. نیرنگ؛ تزویر.
-
یشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: یشپ] ‹یشپ، یشب، یشف› (زمینشناسی) yašm سنگی شبیه عقیق یا زبرجد بهرنگهای مختلف سفید، کبود، و سبز تیره.
-
ازرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'azraq ۱. کبود؛ نیلگون؛ آبی.۲. (اسم) [قدیمی] خط هفتم جام شراب.
-
کبودبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kabudbar کسی که سینه و بر او از ضربه کبود شده باشد: ◻︎ مرد عاشق کبودبر باشد / مرغ دولت بریدهپر باشد (سنائی۳: ۲۳۵).