کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کاویدن) kāv ۱. =کاویدن۲. کاونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کنجکاو، روانکاو.۳. (صفت) (فیزیک) =مقعر〈 کاوکاو: [قدیمی] کاوش؛ جستجو؛ تفحص؛ تجسس: ◻︎ تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاوکاو (رودکی: ۵۳۸).
-
کاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cave] kāv مقدار پولی که هریک از بازیکنان در هر دور از قمار میگذارند.
-
واژههای مشابه
-
آن کاو
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف + ضمیر) [مخففِ آنکه او] ‹آنکو› 'ānku آنکس که او.
-
دندان کاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dandānkāv = دندان افریز
-
روان کاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (پزشکی، روانشناسی) ravānkāv متخصص در روانکاوی.
-
ریش کاو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ریشگاو› [قدیمی، مجاز] riškāv ۱. احمق؛ ابله؛ نافهم؛ کودن.۲. طمعکار: ◻︎ هرکسی شد برخیالی ریشکاو / گشته بر سودای گنجی کنجکاو (مولوی: ۶۸۶).
-
جستوجو در متن
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kar زور؛ قوه؛ تابوتوان: ◻︎ مَلِک آن باشد کاو را به سخن باشد دست / مَلِک آن باشد کاو را به هنر باشد کر (فرخی: ۱۰۶).
-
دندان افریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dandānfaris] ‹دندانآفریز، دندانآپریز، دنداناپریز، دندانافریش، دنداناپریش، دندانپریش، دندانفریش، دندانپریز، دندانفریز› [قدیمی] dandān[']afriz سیخ باریک که با آن لای دندانها را پاک کنند؛ دندانکاو؛ خلال.
-
استردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'estordan = ستردن: ◻︎ از جا نَبَرد چیزی آن را که تو جا دادی / غم نسترد آن دل را کاو را ز غم «استردی» (مولوی۲: ۹۲۴).
-
آوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āvari صاحبیقین؛ باایمان؛ معتقد؛ گرویده: ◻︎ کسی کاو به محشر بُوَد آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۶).
-
بلاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلاد، بلابه، بلایه› [قدیمی] balāde فاسق؛ نابکار؛ بدکار؛ تبهکار: ◻︎ هر آن کریم که فرزند او بلاده بُوَد / شگفت باشد کاو از گناه ساده بُوَد (رودکی: ۵۲۲).
-
کروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کروژ› [قدیمی] koruz شادی؛ نشاط؛ عیش و طرب: ◻︎ با کروز و خرمی آهو به دشت / میخرامد چون کسی کاو مست گشت (رودکی: ۵۳۴).
-
کیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاک› [قدیمی] keyk مردمک چشم: ◻︎ خشم آمدْش و همانگه گفت ویک / خواست کاو را برکند از دیده کیک (رودکی: ۵۳۷).