کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کام فروآمده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کام نا کام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹کاموناکام› kāmnākām خواهناخواه؛ ناگزیر.
-
کام بخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kāmbaxš بخشندۀ کام؛ برآورندۀ آرزو.
-
کام بخشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kāmbaxši ۱. رسانیدن به آرزو: ◻︎ سبب مپرس که چرخ ازچه سفلهپرور شد / که کامبخشی او را بهانه بیسببیست (حافظ: ۱۴۶).۲. [مجاز] به وصال رساندن.
-
کام جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kāmju آنکه در طلب آرزوی خود برآید؛ جویندۀ کام و مراد.
-
تشنه کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tešnekām کسی که کام او از تشنگی خشک شده باشد؛ بسیارتشنه.
-
تلخ کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] talxkām کسی که روزگار خوشی ندارد و زندگانیش بهسختی و تلخی میگذرد.
-
دشمن کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] došmankām کسی که اوضاع و احوالش بر وفق مراد دشمن است؛ مطابق کام و آرزوی دشمن؛ تیرهبخت: ◻︎ محنتزدهای غریب و رنجور / دشمنکامی ز دوستان دور (نظامی۳: ۴۱۵).
-
فراخ کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxkām ۱. توانگر و کامران.۲. خوشحال و خوشبخت.
-
خویش کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xiškām = خودکام