کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارفرما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کارفرمای› kārfarmā ١. [مقابلِ کارگر] (حقوق) آنکه در قبال پرداخت مزد، کارگران را به کار میگمارد؛ صاحبکار: ◻︎ کارفرمای همی داند فرمودن کار / لاجرم کارگر از کار همیآید بر (فرخی: لغتنامه: کارفرما).۲. [قدیمی] فرمانروا؛ حاکم.٣. [قدیمی] اث...
-
جستوجو در متن
-
کارآور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kār[']āvar ۱. کاردان.۲. کارفرما.
-
کاروژول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کاراوژول، کاربشول› [قدیمی] kārvo(a)žul کارفرما؛ سرکارگر؛ سرعمله.
-
صاحب کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [عامیانه] sāhebkār ۱. کارفرما.۲. مباشر.
-
آمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'āmer امرکننده؛ امردهنده؛ فرماندهنده؛ فرمانده؛ کارفرما.
-
سرکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarkār ۱. کارفرما؛ کارگزار؛ مباشر؛ ناظر؛ پیشکار.۲. کلمۀ احترام که در خطاب به کسی میگویند.
-
حقوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حقّ] hoquq ۱. دستمزدی که معمولاً بهصورت ماهیانه از سوی کارفرما به کارگر یا کارمند پرداخت میشود.۲. دانش شناسایی و بررسی قانون.
-
ارباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'arbāb ۱. رئیس؛ بزرگ.۲. کارفرما.۳. آقا؛ مخدوم؛ سَرور.۴. صاحب؛ مالک.۵. عنوانی احترامآمیز برای برخی از بزرگان زردشتی: ارباب جمشید.۶. صاحبان.۷. [جمعِ رَبّ] [قدیمی] = رَبّ Δ فقط در معنی ۶ و ۷ بهصورت جمع به کار میرود.
-
کارگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کاریگر› kārgar ١. [مقابلِ کارفرما] کارکننده؛ کسی که در کارخانه یا کارگاه کار میکند و مزد میگیرد.۲. دارای تٲثیر؛ مؤثر: دارو بر او کارگر نشد.〈 کارگر آمدن: (مصدر لازم) = 〈 کارگر شدن: ◻︎ ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود ی...
-
استاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: ōstāt] ‹اوستاد› 'ostād ۱. کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم میدهد؛ آموزگار؛ آموزنده.۲. دانا و توانا در علم یا هنری.۳. معلم عالیرتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار.۴. سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی.۵. رئیس در برخی از بازی...