کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاردیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاردیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kārdide ١. کارآزموده؛ باتجربه.٢. کارزاردیده؛ جنگدیده: ◻︎ به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱).
-
جستوجو در متن
-
کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kār[']āz[e]mude کاردیده؛ تجربهدیده.
-
کارافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kār[']oftāde ١. [قدیمی، مجاز] کاردیده؛ تجربهدیده.٢. عاشق.
-
آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āz[e]mude ۱. آزمایششده؛ امتحانشده.۲. تجربهشده.۳. سنجیده.۴. مجرب؛ کاردیده؛ ورزیده؛ باتجربه.
-
پرفریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porfarib پرمکر؛ پرحیله؛ بسیار حیلهگر: ◻︎ بدان ای جهاندیدهٴ پرفریب / به هر کاردیده فرازونشیب (فردوسی: ۴/۷۹).
-
کارکرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kārkarde ۱. مستعمل؛ کهنه؛ فرسوده.۲. [قدیمی] کارآزموده؛ کاردیده؛ مجرب: ◻︎ جهاندیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴: ۱۲۰۴).
-
سالار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sālār] sālār ۱. [عامیانه] دارای ویژگیهای ممتاز؛ برجسته.۲. (اسم) بزرگ و مهتر قوم.۳. (اسم) بزرگ و پیشرو قافله یا لشکر؛ سردار.۴. (اسم، صفت) (کشاورزی) [قدیمی] دهقان آگاه و کاردیده که به امر آبیاری، وجین کردن و کود دادن زمین رسیدگی کند.&lan...