کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیز تازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičiz بینوا؛ مفلس؛ تهیدست.
-
جستوجو در متن
-
تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) tāzedāmād مردی که تازه ازدواج کرده.
-
تازه زا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzezā ویژگی آنکه تازه زاییده.
-
تازه نهال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzenahāl نهال تازه؛ درخت نورسته.
-
نو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: navak, nōk، مقابلِِ کهنه] no[w] تازه؛ هر چیز تازه.
-
نوشکفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) no[w]šekofte گلی که تازه باز شده؛ گل تازه.
-
تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] tāzejavān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ نوجوان.
-
تازه چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] tāzečarx کسی که تازه به شغل و مقامی رسیده؛ تازهکار.
-
تازه درآمد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzedar[']āmad چیزی که تازه اختراع شده؛ نودرآمد؛ نوظهور.
-
تازه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ کهنهکار] tāzekār کسی که تازه کاری را یاد گرفته؛ کمتجربه.
-
تازه دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzedam ۱. چای که آن را تازه در قوری ریخته و دم کرده باشند.۲. [قدیمی] کسی که کاری را تازه شروع کرده و هنوز خسته نشده؛ تازهنفس.
-
حدوث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ قِدَم] [قدیمی] hodus نو پیدا شدن؛ واقع شدن امر تازه؛ رخ دادن؛ پدید آمدن چیز تازه.
-
نوخاسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مجاز] no[w]xāste ۱. تازه برخاسته.۲. نوجوان.۳. (زیستشناسی) نهال تازه.
-
نونوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نونوا› [عامیانه] no[w]navār کسی که تازه سر و وضع خوب پیدا کرده؛ آنکه تازه به نوایی رسیده.