کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیزی که پیچ میخورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مچ پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) močpič نوار نخی یا پشمی که به مچ دست یا پا میپیچند.
-
پیچش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pičeš ۱. پیچخوردگی؛ پیچیدگی؛ پیچ خوردن.۲. (پزشکی) اسهال یا حالتی شبیه اسهال که در رودهها پدید آید؛ دلپیچه؛ دلپیچا.
-
نبش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nabš ۱.زاویۀ خارجی محل تلاقی دو سطح.۲. کنارۀ دیوار که در پیچ کوچه، خیابان، یا هر معبر دیگری باشد.
-
نی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) neypič نوعی نی انعطافپذیر قلیان که از تیماج یا پارچه و مفتول ساخته میشود و از نیهای چوبی درازتر است.
-
پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pič ۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظ...
-
پاشنه نخواب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] pāšnenaxāb ۱. ویژگی کفشی که پاشنۀ آن نخوابد.۲. ویژگی موهای سر در پشت گردن که به طرف بالا پیچ خورده باشد.
-
قالپاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قلپاق› qālpāq ۱. صفحۀ فلزی گرد که در چرخ اتومبیل بر روی پیچ و مهرههای چرخ نصب میکنند.۲. کلاه پوستی.
-
قباله پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qabālepič تکۀ شال، ترمه، یا پارچۀ گرانبهای دیگری که قبالۀ عروس را در آن بپیچند و در شب عروسی به خانۀ او بفرستند.
-
پیچ پیچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) pičpičak در کُشتی، فنی از کُشتی که کشتیگیر حریف را به پشت میکشد و از روی شانه بر زمین میزند؛ لنگسرکش.
-
انگشت پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'angoštpič ۱. هرچیز غلیظ و سفت نظیر عسل و شیره که دور انگشت پیچیده شود.۲. نوعی شیرینی خشک به شکل ورقههای لوله شده که با خمیر شیرینی، خاک قند، هل، گلاب، و زاج سفید درست میکنند.۳. [قدیمی] عهد؛ پیمان.۴. [قدیمی] شرط.۵. [قدیمی، مجاز] دستآویز...
-
حدیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حدیدَة] hadide ۱. صفحۀ فلزی مشبک که فلز را با گذراندن از آن بهصورت میلۀ نازک یا مفتول درمیآوردند.۲. آلتی که با آن میلۀ فلزی را به شکل پیچ درمیآورند.۳. [قدیمی] قطعۀ آهن.۴. [قدیمی] آلت و افزار آهنی.
-
سس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) ses گیاهی انگلی و بیبرگ که فقط گلهای ریز دارد و مانند ریسمان به گیاههایی که ساقههای نرم دارند از قبیل خیار، خربزه، و شبدر میپیچد و مواد غذایی آنها را جذب میکند و سبب زردی و نابودی آنها میشود؛ پیچ شبدر.
-
مهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: muhrak] [قدیمی] mohre ۱. هریک از قطعههایی که در بازیهایی مانند شطرنج و تختهنرد به کار میرود.۲. گلولۀ کوچک از جنس شیشه، سفال، یا فلز.۳. قطعهای تخت و سوراخدار که برای محکم نگه داشتن پیچ در جای خود مورد استفاده قرار میگیرد.۴. (زیستش...
-
راسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rāste ۱. (زیستشناسی) گوشت چسبیده به ستون مهرهها؛ پشتمازه؛ پشتمازو.۲. راه راست و هموار.۳. دالان بزرگ و بدون پیچ و خم در بازار.۴. طول؛ بخش طولی: راستهٴ پارچه.۵. (زیستشناسی) از گروههایی که در تقسیمبندی گیاهان و جانوران به کار میرود و تیره...
-
پلاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: plaque] pelāk ۱. لوح فلزی که روی آن شماره یا نامی را بنویسند و بر در خانه یا بهوسیلۀ نقلیه یا دیوار نصب کنند.۲. قطعهای کوچک از فلز قیمتی مانند طلا یا نقره که دارای نقش است و با زنجیر به گردن آویزان میشود.۳. قطعهای فلزی که شمارۀ شن...