کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیرگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چیرگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čiregi ۱. پیروزی.۲. غلبه.
-
جستوجو در متن
-
سیطره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَیطرَة] seytare چیرگی؛ غلبه؛ تسلط.
-
استعلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استعلاء] [قدیمی] 'este'lā ۱. برتری.۲. غلبه؛ چیرگی.
-
مکاثرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مکاثَرة] [قدیمی] mokāserat ۱. در بسیاری مال به هم فخر کردن.۲. چیرگی کردن.
-
استیلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استیلاء] 'estilā مستولی شدن؛ دست یافتن؛ چیره شدن؛ پیروز شدن؛ چیرگی.
-
دست چمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastčamak ۱. چیرگی؛ پیروزی.۲. تردستی؛ زبردستی؛ چابکی.
-
سلطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سلطَة] solte ۱. قدرت؛ توانایی؛ چیرگی.۲. فرمانروایی.
-
تغلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqallob ۱. غالب شدن؛ چیره شدن و دست یافتن به چیزی؛ پیروزی یافتن.۲. چیرگی.
-
پیروزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) piruzi ۱. کامیابی.۲. چیرگی؛ فتحوغلبه.۳. چیره شدن بر دشمن.
-
ترغازه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tarqāze ۱. سرکش.۲. غالب.۳. (اسم) حکمی که از روی تسلط و چیرگی داده شود.
-
غلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غلبَة] qalabe ۱. چیره شدن؛ چیرگی یافتن.۲. چیرگی؛ پیروزی.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] ازدحام جمعیت.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] فریاد.〈 غلبه داشتن: (مصدر لازم)۱. چیره و پیروز بودن.۲. [مجاز] بیشتر بودن.〈 غلبه کردن: (مصدر لازم)۱. چیر...
-
فرط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] fart ۱. بسیاری؛ فراوانی.۲. پیشدستی کردن و ازحد درگذشتن.۳. تجاوز از حد و اندازه؛ زیادهروی؛ افراط و تجاوز از حد چیزی.۴. چیرگی.۵. چیره شدن.
-
قهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qahr ۱. [مقابلِ آشتی] خدشهدار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو میشود.۲. (صفت) [عامیانه] دارای رابطۀ خدشهدارشده.۳. غضب؛ خشم؛ کین: قهروغضب.۴. ظلم؛ ستم؛ جور.۵. [قدیمی] چیرگی.۶. [قدیمی] عقوبت؛آزار؛ تنبیه.۷. (تصوف) تسلط خداوند...
-
دستبرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مجاز] dastbord ۱. دزدی.۲. چپاول؛ غارت.۳. [قدیمی] تردستی.۴. [قدیمی] چیرگی.۵. [قدیمی] تصرف.۶. [قدیمی] پیشی و سبق بردن〈 دستبرد از چیزی بردن: [قدیمی، مجاز] بر چیزی پیشی گرفتن: ◻︎ تکاور دستبرد از باد میبرد / زمین را دور چرخ از یاد میبرد...