کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیره دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چیره دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] čiredast زبردست؛ هنرمند؛ ماهر.
-
چیره دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] čiredasti زبردستی.
-
جستوجو در متن
-
پزشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bičašk, bazašk] ‹پزشگ، پچشک، بجشک› (پزشکی) pezešk کسی که بیماران را معالجه میکند؛ طبیب: ◻︎ چو چیره شود بر دل مرد رشک / یکی دردمندی بُوَد بیپزشک (فردوسی۱: ۱۴۴۱).
-
پرآزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] por[']āzār ۱. بسیارآزرده؛ سخترنجیده؛ دردمند: ◻︎ دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).۲. بسیارآزاردهنده: ◻︎ ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاشجوی (فردوسی: لغتنامه: پرآ...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...