کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: čītan] ‹چدن، چیندن› čidan ۱. جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته: ◻︎ رفتم به باغ تا که بچینم سَحر گلی / آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی (حافظ۲: ۶۳۰).۲. بریدن موی یا ناخن با قیچی.۳. دانهدانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه بردا...
-
جستوجو در متن
-
اجتنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجتناء] [قدیمی] 'ejtenā چیدن.
-
گلچینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) golčini چیدن گل؛ عمل گلچین.
-
فراچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] farāčidan چیدن؛ برچیدن؛ جمع کردن.
-
سنگ چین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) sangčin ویژگی دیواری که با چیدن سنگها بر روی هم ساخته باشند.
-
مقاطف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَقطَف] [قدیمی] maqātef محلهای چیدن میوه.
-
انبودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'ambudan ۱. چیدن.۲. چیدن گل.۳. بالای هم چیدن؛ روی هم گذاشتن؛ انباشتن.۴. فراهم آوردن.۵. [مجاز] آفریدن؛ آفرینش: ◻︎ بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی: ۵۲۱).
-
توطئه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوطئَة] to[w]te'e مقدمه چیدن برای انجام دادن کاری؛ زمینهسازی.
-
اقتطاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtetāf ۱. میوه چیدن.۲. به دست آوردن؛ گرفتن.
-
تنضید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanzid ۱. بر هم نهادن و روی هم چیدن کالا.۲. مرتب ساختن.
-
فروچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] foručidan ۱. چیدن؛ برچیدن.۲. ترتیب دادن؛ ساز دادن.
-
واچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) vāčidan ۱. برچیدن؛ دوباره چیدن.۲. جمع کردن.
-
فاخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹واخیدن› [قدیمی] fāxidan ۱. چیدن و برکندن.۲. ازهم جدا کردن.۳. پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ حلاجی کردن.
-
چین
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چیدن) čin ۱. = چیدن۲. چیننده (در ترکیب با کلمه دیگر): خوشهچین، گلچین.۳. چیده (در ترکیب با کلمه دیگر): دستچین.۴. (اسم مصدر) عمل چیدن: چین بهاره.