کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چپاول و دستاندازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دست اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dast[']andāzi دستدرازی و تجاوز به مال و جان کسی.
-
باریک اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] barik[']andāzi انداختن تیر با مهارت و نشانهگیری دقیق.
-
نفت اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] naft[']andāzi از فنون جنگی که چیزهای آلوده به نفت را آتش میزدند و به طرف دشمن میانداختند.
-
سرطان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] saratān ۱. (پزشکی) تکثیر بیرویۀ سلولها در اثر جهش ژنتیکی و دست اندازی به بافتهای مجاور که باعث اختلال در عملکرد آن بافت میشود؛ تومور؛ کنسر.۲. (نجوم) چهارمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد.۳. چهارمین برج از برجهای...
-
مچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) moč ۱. مفصل میان دست و ساق دست؛ بند دست.۲. مفصل میان پا و ساق پا؛ بند پا.
-
دست افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dast[']afšāni رقص و نشاط کردن و دست افشاندن.
-
دست انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dast[']andāz ۱. [مجاز] چیزی که دست روی آن بگذارند و جای گذاشتن دست باشد، مثل دستۀ صندلی و نیمکت و امثال آنها.۲. برجستگی و ناهمواری در سطح جاده.۳. (صفت) آنکه به چیزی دست بیندازد؛ دستاندازنده.
-
دست بوسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dastbusi ۱. بوسیدن دست کسی.۲. بوسیدن دست شخص بزرگتر از خود هنگام ملاقات برای اظهار کوچکی و تواضع و احترام نسبت به او.
-
دست افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dast[']afšān ۱. [مجاز] در حال رقص و نشاط و دست افشاندن.۲. (صفت مفعولی) [قدیمی] ویژگی بذر یا تخمی که با دست بر زمین افشانده شود.
-
چل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čel اسبی که دو دست یا دست راست و پای چپش سفید باشد.
-
سبک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sabokdast ۱. کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد؛ چابکدست؛ تنددست؛ تندکار.۲. کسی که در کارهایی که با دست انجام میدهند چستوچابک باشد.۳. کسی که بیسبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند.۴. کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...
-
وخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vaxaš بیماری که در دست و پای اسب، الاغ، و شتر ایجاد میشود؛ ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ.
-
دسترس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] dastre(a)s ۱. چیزی که دست به آن برسد و دست یافتن به آن آسان باشد.۲. (اسم مصدر) دسترسی؛ دست یافتن.