کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چون و چرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی چون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičun ۱. بیمانند؛ بینظیر؛ بیهمتا.۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی.
-
بی چون وچرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičunočerā ۱. قطعی؛ مسلّم.۲. (قید) بیگفتگو؛ بیحرف.
-
جستوجو در متن
-
چرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ča(a)rā علف خوردن حیوانات علفخوار در چراگاه؛ چریدن: ◻︎ نَفْس خرگوشت به صحرا در چَرا / تو به قعر این چهِ چون و چِرا (مولوی: ۹۰).〈 چرا دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] به چرا بردن.〈 چرا داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 چرا کردن〈...
-
چرا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) čerā ۱. کلمۀ تعلیل و پرسش؛ برای چه؛ به چه جهت؟: چرا این کار را کردی؟.۲. (شبه جمله، قید) بلی؛ آری (در جواب پرسش منفی): ـ تو با ما نمیآیی؟ ـ چرا.
-
چراخوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چراخور› [قدیمی] čerāxār = چراخور: ◻︎ چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جانخوردنش نیست چون و چرا (اسدی: ۴۰۱).
-
ساسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [بربری] [قدیمی] sāsi فقیر؛ درویش؛ گدا؛ گداییکننده: ◻︎ این چرا بندۀ ضعیف و چاکر و ساسیستی / وآن چرا شاه و قویّ و مهتر و والاستی (ناصرخسرو: ۲۲۷).
-
چرانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹چرانیده› ča(e)rānde ۱. ویژگی حیوانی که به چرا بردهشده.۲. زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علفخوار چرا کرده و خورده باشند.
-
رانین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rānin ۱. شلوار: ◻︎ چرا پیچد مگس دستار فوطه / چرا پوشد ملخ رانین دیبا (خاقانی: ۲۷).۲. نوعی زره که در قدیم هنگام جنگ بر تن میکردند و روی رانها را میپوشانید
-
پرنهیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pornahib پرترسوبیم؛ پرهراس: ◻︎ بدان شادمانی و آن فرّوزیب / چرا شد دل روشنت پرنهیب (فردوسی: ۷/۸۷).
-
تسریح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasrih ۱. رها کردن؛ یله کردن.۲. گسیل کردن.۳. رها کردن ستور برای چرا.۴. طلاق دادن زن.۵. گشودن و شانه زدن و فروهشتن موی.
-
دروا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دروای، درواه، درواژ› [قدیمی] darvā ۱. آویخته؛ سرنگون؛ اندروا.۲. سرگردان؛ سرگشته: ◻︎ رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفتهاند / من چرا چون ذره سرگردان و دروا ماندهام (خاقانی: ۹۰۶).
-
اشکوفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بشکوفه، بشکفه› [قدیمی] 'oškufe قی؛ استفراغ: ◻︎ بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲: ۹۰۰).
-
بخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پخسانیدن› [قدیمی] baxsānidan ۱. پژمرده ساختن.۲. رنجاندن؛ آزردن: ◻︎ از او بیاندهی بگزین و شادی با تنآسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی: ۵۳۰).۳. گداختن.
-
بلایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلاده، بلابه› [قدیمی] balāye ۱. نابکار؛ تباهکار.۲. زن بدکار: ◻︎ هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدیناسعد: ۱۴۶).۳. زشت و ناشایست.