کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل چهره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلچهر› [قدیمی، مجاز] golčehre زیبا؛ خوشگل؛ خوبرو؛ گلرخ.
-
چهره پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čehrepardāz صورتگر؛ نقاش.
-
جستوجو در متن
-
گونه سازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gunesāzi چهرهسازی؛ چهرهپردازی؛ نقش کردن صورت.
-
لچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lač چهره؛ رخ.
-
وجنات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ وَجَنَة] vajanāt رخسار؛ چهره.
-
اخم آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹اخمآلوده› 'axm[']ālud ویژگی چهرۀ آلوده به اخم.
-
لثم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] lasm بوسه زدن بر دهان یا بر چهره.
-
خد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خدّ، جمع: خُدُود] [قدیمی] xad[d] رخسار؛ گونه؛ چهره؛ رخساره.
-
سیمین عذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] simin'ezār کسی که چهرۀ سفید و زیبا دارد؛ زیباروی.
-
مهرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ماهرو› mahru آنکه چهرهای زیبا مانند ماه دارد.
-
رخسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رخساره› roxsār رخ؛ روی؛ چهره؛ صورت؛ سیما.
-
خوش قیافه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه] xošqiyāfe دارای چهرۀ زیبا.
-
عارضین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عارضَین، تثنیۀ عارض] [قدیمی] 'ārezeyn دو رخ؛ دو طرف چهره.
-
پیره طفل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] piretefl ۱. پیر کمعقل که رفتارش مانند کودکان باشد.۲. طفلی که چهرۀ چروکیده مانند چهرۀ پیران داشته باشد.