کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهار دست و پا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) moč ۱. مفصل میان دست و ساق دست؛ بند دست.۲. مفصل میان پا و ساق پا؛ بند پا.
-
کره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kare چرک و کثیفی، بهویژه در دست و پا.
-
پای خست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پایخوست، پایخسته› [قدیمی] pāyxast هرچیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ فراوان کس از پیل شد پایخست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی: مجمعالفرس: پایخست).
-
کلیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kelik انگشت کوچک دست یا پا.
-
کبره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kabare, kebe(a)re ۱. پوسته.۲. پوستۀ نازک روی زخم.۳. چرک انباشتهشده در دست و پا.
-
سه چرخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sečarxe وسیلۀ نقلیه که سه چرخ داشته باشد، چه با نیروی موتور حرکت کند و چه با نیروی پا یا دست.
-
هفت اندام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haft[']andām هفت عضو بدن انسان، شاملِ سر، سینه، شکم، دو دست، و دو پا؛ هفتارکان.
-
اصبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اصابع] [قدیمی] 'esba' انگشت دست یا پا؛ انگشت.
-
کابلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کابلیج› (زیستشناسی) [قدیمی] kāblej انگشت کوچک دست یا پا؛ کلیک؛ خنصر.
-
مچ پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) močpič نوار نخی یا پشمی که به مچ دست یا پا میپیچند.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...
-
جوراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گوراب› jurāb نوعی پوشاک پا دارای ساقه و از جنس نخ، پشم، ابریشم، و امثال آن که با دست یا ماشین بافته میشود.
-
چهارپا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: čahārpāδ، جمع: چهارپایان] ‹چارپا، چاروا› (زیستشناسی) ča(ā)hārpā هرحیوانی که با چهارپا (دو دست و دو پا) راه میرود. Δ بیشتر به اسب، الاغ، قاطر، و شتر اطلاق میشود.
-
اقدام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqdām پیش رفتن در کاری؛ به کاری دست زدن؛ پا پیش گذاشتن در امری.
-
عقله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عقلَة] [قدیمی] 'oqle ۱. بند؛ بندی که بر دست یا پا ببندند.۲. از اشکال رَمل.