کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهار امین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
امین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: امناء] 'amin ۱. امانتدار.۲. کسی که مردم به او اعتماد کنند؛ طرف اعتماد.۳. درستکار.
-
امنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: امناء، جمعِ اَمین] 'omanā = امین
-
مامون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ma'mun ۱. دراَمان؛ زنهاردادهشده.۲. امین.
-
دست پاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dastpāk ۱. [عامیانه] درستکار و امین.۲. [قدیمی] تهیدست و فقیر.
-
معتبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'tabar ۱. بااعتبار؛ امین؛ محل اعتماد.۲. [قدیمی] عبرتگرفته.
-
روح الامین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مرکب از روح (جبرئیل) + امین (صفت او)] ruhol'amin = جبرئیل
-
درستکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dorostkār کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد؛ درستکردار؛ امین.
-
آمین
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [عربی، مٲخوذ از عبری] 'āmin اجابت کن؛ بپذیر؛ چنین باد. Δ معمولاً بعد از دعا میگویند.
-
مؤتمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mo'taman شخص امین و طرف اطمینان؛ کسی که به او اعتماد داشته باشند.
-
چشم ودل پاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] če(a)šmodelpāk عفیف؛ پاکدامن؛ امین؛ درستکار؛ کسی که به مال و ناموس دیگران خیانت نکند.
-
ایمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: آمِن] 'imen ۱. در امان؛ بیخوف؛ آسودهخاطر: ◻︎ مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] امین؛ مورد اعتماد.
-
راست کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rāstkār ۱. کسی که کاری را به راستی و درستی انجام میدهد؛ درستکار: ◻︎ خواهی که رستگار شوی راستکار باش / تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲: ۶۸۰).۲. امین.
-
رست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rost ۱. (زمینشناسی) = رُس۲. (صفت) [قدیمی] سخت؛ محکم؛ استوار: ◻︎ خویشتندار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی: مجمعالفرس: رست).۳. دلیر.۴. چیره.
-
استوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: hōstubār, astōbar] ‹ستوار› 'ost[o]vār ۱. محکم؛ پایدار؛ پابرجا؛ سخت: ◻︎ تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰).۲. راست و درست.۳. امین؛ مورد اعتماد.۴. (اسم) (نظامی) درجهداری که دارای درجهای بالاتر از گروهبانیک...
-
امانت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: امانة] 'amānat ۱. امین بودن.۲. [مقابلِ خیانت] راستی و درستکاری.۳. (اسم) [جمع: امانات] مالی یا چیزی که به کسی میسپارند تا از آن نگهداری کند؛ ودیعه.۴. دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگهداری کند.