کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چند تا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیم چند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] nimčand برابر نصف؛ به اندازۀ نصف.
-
یک چند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekčand مقدار و زمانی اندک و نامعلوم؛ چندی؛ مدتی؛ روزگاری: ◻︎ سلیمی که یکچند نالان نخفت / خداوند را شکر صحت نگفت (سعدی۱: ۱۷۴).
-
جستوجو در متن
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ جفت] tā ۱. عدد (در ترکیب با اعداد): دو تا، سه تا، چهار تا.۲. [قدیمی] واحد شمارش پارچه و لباس.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) tā برای بیان آخر و انتهای چیزی: از مشهد تا تهران.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tā = داغداغان
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاه› tā خمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه؛ چین؛ لا.〈 تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن؛ خم شدن؛ خمیده شدن.〈 تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]۱. دولا کردن.۲. خمیده کردن.۳. عمل کردن؛ رفتار کردن.〈 بد تا کردن: [عامیانه] ب...
-
من البدوِالی الختم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] menalbadve'elalxatm از آغاز تا انجام؛ از سر تا بن؛ از سر تا ته.
-
الخ
فرهنگ فارسی عمید
(اختصار) [عربی، مخففِ الیآخر، الیآخره] 'elax تا آخر؛ تا پایان.
-
حتی الباب
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] hattalbāb تا پیش در؛ تا آستان در.
-
مهماامکن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] mahmā'amkan تا وقتی که ممکن باشد؛ تا بتوان؛ بهاندازۀ توانایی.
-
حتی الامکان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] hattal'emkān تا بتوان؛ تا جایی که ممکن است.
-
اسپری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'espari = سپری: ◻︎ کمبیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو: ۴۵۸).
-
ابتث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'abtas ترتیب کنونی الفبای عربی از «الف» تا «ی» پشتِسرِهم (ا، ب، ت، ث، ج، تا آخر).
-
مادام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: مادامَ] [قدیمی] mādām دائم؛ پیوسته؛ مدام.〈 مادامکه: تا وقتی که؛ تا زمانی که.