کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چمن بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چمن آرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چمنآرای› [قدیمی] čaman[']ārā چمنآراینده؛ آرایشدهندۀ چمن؛ باغبان.
-
چمن افروز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چمنافروزنده› [قدیمی] čaman[']afruz ۱. [مجاز] ویژگی آنچه باعث زیبایی چمن شود.۲. (اسم) (زیستشناسی) تاج خروس.
-
چمن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چمنپیرای› [قدیمی] čamanpirā ۱. پیرایندۀ چمن؛ پیرایشدهندۀ چمن.۲. باغبان.
-
چمن زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čamanzār جایی که چمن در آن فراوان باشد؛ زمینی که در آن چمن کاشته باشند؛ مرغزار.
-
جستوجو در متن
-
هفت کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] haftkār چیزی که در آن هفترنگ به کار رفته باشد: ◻︎ باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفتکار (ابنیمین: ۵۵۰).
-
کراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] karāk =بلدرچین: ◻︎ سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمنها کراک و تذرو (اسدی: لغتنامه: کراک).
-
تبسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] ta(e)bsi طَبَق فلزی؛ سینی: ◻︎ باز در بزم چمن، نرگس سرمست نهاد / بر سر تبسی سیمین قدح زرّ عیار (ابنیمین: ۱۰۸).
-
طرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] tarf ۱. چشم یا گوشۀ چشم.۲. جانب؛ سو؛ جهت.۳. بهره؛ فایده.۴. منتهی و پایان هرچیز؛ گوشهوکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن.۵. کمربند.۶. گُل کمر.۷. بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند: ◻︎ تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز ج...
-
مسمط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mosammat ۱. (ادبی) نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراعهای هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراعهای آخر بندها با هم یکسان است، مانند این شعر: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است ـ آن ب...
-
سبزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sabze ۱. گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد؛ گیاه نورسته؛ گیاه تازهروییده: ◻︎ این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام: ۶۷).۲. چمن: ◻︎ رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ...
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...
-
ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāz ۱. (موسیقی) هریک از آلات موسیقی که برای نواختن نغمههای موسیقی به کار میرود.۲. (موسیقی) آهنگ.۳. (بن مضارعِ سازیدن و ساختن) = ساختن۴. [قدیمی] آلت؛ وسیله؛ ابزار؛ اسبابوادوات.۵. [قدیمی] اسلحه، خواربار، و سایر لوازم مورد استفاده در جنگ؛ آلت ...