کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چمان› čaman ۱. (زیستشناسی) گیاهی علفی و کوتاه که برای تزیین و یا به عنوان خوراک حیوانات به کار میرود.۲. [قدیمی] سبزهزار؛ مرغزار؛ زمین سبز و خرم.
-
واژههای مشابه
-
چمن آرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چمنآرای› [قدیمی] čaman[']ārā چمنآراینده؛ آرایشدهندۀ چمن؛ باغبان.
-
چمن افروز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چمنافروزنده› [قدیمی] čaman[']afruz ۱. [مجاز] ویژگی آنچه باعث زیبایی چمن شود.۲. (اسم) (زیستشناسی) تاج خروس.
-
چمن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چمنپیرای› [قدیمی] čamanpirā ۱. پیرایندۀ چمن؛ پیرایشدهندۀ چمن.۲. باغبان.
-
چمن زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čamanzār جایی که چمن در آن فراوان باشد؛ زمینی که در آن چمن کاشته باشند؛ مرغزار.
-
جستوجو در متن
-
چمنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چمن) čamani به رنگ چمن؛ سبز.
-
هفت کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] haftkār چیزی که در آن هفترنگ به کار رفته باشد: ◻︎ باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفتکار (ابنیمین: ۵۵۰).
-
زئوستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: zeostere] (زیستشناسی) ze'oster نوعی گیاه دریایی که در عمق دریا بهصورت چمن میروید.
-
اسکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ski] (ورزش) 'eski نوعی ورزش بهصورت سُرخوردن روی برف، چمن، یا آب که با استفاده از وسایل مخصوص انجام میشود.
-
کراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] karāk =بلدرچین: ◻︎ سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمنها کراک و تذرو (اسدی: لغتنامه: کراک).
-
لاله عذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] lāle'ezār زیباروی؛ لالهرخ: ◻︎ طرفِ چمن و هوای بستان / بی لالهعذار خوش نباشد (حافظ: ۳۳۴).
-
حوروش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] hurvaš زیبا؛ مانند حور: ◻︎ در چمن حوروشان انجمنی ساختهاند / چشم بد دور بهشتیچمنی ساختهاند (عرفی: ۲۹۴).
-
چرب دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] čarbdasti چیرهدستی؛ چابکی و جلدی؛ مهارت در کار و هنری: ◻︎ چربدستی فلک بین تو که بیخامه و رنگ / کرد اطراف چمن را همه پرنقشونگار (انوری: ۱۸۷).