کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم پوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم زد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šmzad ۱. مهرهای سیاه و سفید که برای دفع چشمزخم به گردن کودک آویزان کنند؛ خرمک.۲. [مجاز] زمانی بسیاراندک؛ مدتی اندک بهقدر یک چشم بر هم زدن: ◻︎ گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشمزد از دلم نهای دور (نظامی۳: ۵۲۲).
-
چشم زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹چشمزد› [عامیانه، مجاز] če(a)šmzade ویژگی کسی که چشمزخم به او رسیده؛ ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده؛ چشمرسیده؛ چشمخورده: ◻︎ شد چشمزده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳: ۵۱۵).
-
فراخ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxče(a)šm ویژگی آنکه چشمان بزرگ و گشاده دارد.
-
غزال چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qazālče(a)šm ویژگی آنکه چشمان زیبا مانند چشم غزال دارد.
-
پاک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چشمپاک› [مجاز] pākče(a)šm آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند.
-
پوشیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pušideče(a)šm نابینا؛ کور.
-
پیچیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pičideče(a)šm کسی که چشم پیچیده دارد و سیاهی چشمش در جای اصلی خود نیست.
-
زاغ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zāqče(a)šm کسی که چشمان کبود دارد؛ کبودچشم.
-
سیاه چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سیهچشم› siyāhče(a)šm آنکه دارای چشمان سیاه باشد.
-
چشم سفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چشمسپید› [عامیانه، مجاز] če(a)šmsefid ۱. پررو؛ بیحیا؛ بیشرم.۲. بیادب؛ گستاخ.۳. لجوج.
-
چشم غره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمغله› [عامیانه، مجاز] če(a)šmqorre چشمآغیل؛ نگاه خشمآلود؛ نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب.
-
چشم فسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چشمفسای، چشمافسای› [قدیمی] če(a)šmfasā کسی که چشمزده را افسون کند؛ آنکه دفع آسیب چشمزخم کند؛ افسونگر.
-
چشم کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] če(a)šmkarde کسی که از چشم بد آسیبدیده؛ چشمزخمرسیده.
-
چشم گاوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] če(a)šmgāvi = گاوچشم
-
چشم گرمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] če(a)šmgarmi خواب اندک؛ چرت.