کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم ها را چار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عامیانه، مجاز] ce(a)šmxorde کسی که هدف چشمزخم قرار گرفته؛ کسی یا چیزی که از چشم بد آسیب دیده؛ چشمزده؛ چشمرسیده.
-
چشم دریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] če(a)šmdaride بیشرم؛ بیحیا؛ پررو؛ بیادب: ◻︎ شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت / چشمدریده ادب نگاهندارد (حافظ: ۲۶۲).
-
چشم رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] ce(a)šmreside کسی که آسیب چشم بد به او رسیده؛ چشمزخمخورده؛ چشمزخمدیده.
-
چشم روشنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه، مجاز] če(a)šmro[w]šani هدیهای که به جهت رویدادی فرخنده مانندِ ازدواج، سفر، تولد فرزند، و امثال آن برای کسی میبرند؛ پیشکش.〈 چشمروشنی گفتن: [عامیانه، مجاز] گفتن «چشم شما روشن» به کسی که رویدادی فرخنده مانندِ ازدواج، سفر، تولد فر...
-
چشم زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) če(a)šmzāq ۱. ویژگی کسی که چشمان کبودرنگ دارد؛ کبودچشم.۲. [قدیمی، مجاز] بیشرم؛ بیحیا.
-
چشم زخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه، مجاز] če(a)šmzax = چشمزخم
-
چشم زد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šmzad ۱. مهرهای سیاه و سفید که برای دفع چشمزخم به گردن کودک آویزان کنند؛ خرمک.۲. [مجاز] زمانی بسیاراندک؛ مدتی اندک بهقدر یک چشم بر هم زدن: ◻︎ گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشمزد از دلم نهای دور (نظامی۳: ۵۲۲).
-
چشم زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹چشمزد› [عامیانه، مجاز] če(a)šmzade ویژگی کسی که چشمزخم به او رسیده؛ ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده؛ چشمرسیده؛ چشمخورده: ◻︎ شد چشمزده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳: ۵۱۵).
-
فراخ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxče(a)šm ویژگی آنکه چشمان بزرگ و گشاده دارد.
-
غزال چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qazālče(a)šm ویژگی آنکه چشمان زیبا مانند چشم غزال دارد.
-
پاک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چشمپاک› [مجاز] pākče(a)šm آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند.
-
پوشیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pušideče(a)šm نابینا؛ کور.
-
پیچیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pičideče(a)šm کسی که چشم پیچیده دارد و سیاهی چشمش در جای اصلی خود نیست.
-
زاغ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zāqče(a)šm کسی که چشمان کبود دارد؛ کبودچشم.
-
سیاه چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سیهچشم› siyāhče(a)šm آنکه دارای چشمان سیاه باشد.