کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم ها را چار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بادام چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bādāče(a)šm آنکه چشمانی شبیه بادام دارد: ◻︎ در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدهست / بادامچشم و پستهدهان و شکرسخن (سعدی۲: ۵۳۷).
-
گران چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānče(a)šm آنکه چشمان درشت دارد؛ درشتچشم.
-
گرسنه چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] goro(e)sneča(e)šm آزمند؛ حریص: ◻︎ ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت / گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت (سعدی: لغتنامه: گرسنهچشم).
-
چشم آلوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šm[']ālus =چشمآغیل
-
چشم بلبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šmbolbol نوعی پارچه با خالهای ریز شبیه چشم بلبل؛ بلبلچشم.
-
چشم بلبلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) (زیستشناسی) če(a)šmbolboli نوعی لوبیای سفید که در میان آن خال سیاهی بهاندازۀ چشم بلبل است؛ لوبیای چشمبلبلی.
-
چشم بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) če(a)šmbandi ۱. بستن چشم کسی.۲. [مجاز] شعبده؛ حقهبازی؛ جادوگری؛ افسونگری.۳. [مجاز] نیرنگ.
-
چشم پنام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمبنام، چشمپناه› [قدیمی] če(a)šmpanām چیزی که برای دفع چشمزخم درست کنند، مانند دعا، طلسم یا مهره؛ چشمارو؛ چشموهام؛ چشموهم: ◻︎ بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن / چرا نداری با خود همیشه چشمپنام (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳).
-
چشم پوشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] ce(a)šmpuši نادیده گرفتن جرم و گناه کسی؛ عفو؛ اغماض.
-
چشم پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ce(a)šmpušide چشمبسته.
-
چشم پیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] če(a)šmpiš شرمنده؛ شرمسار؛ خجل: ◻︎ کنون از تنگدستی چشمپیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم (نزاری: مجمعالفرس: چشمپیش).
-
چشم تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] če(a)šmtang بخیل؛ حسود؛ نظرتنگ.
-
چشم تنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] ce(a)šmtangi ۱. بخل.۲. حسد.۳. حرص؛ آزمندی.
-
چشم چران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه، مجاز] če(a)šmčerān ۱. مردی که از روی هوس به زنان و دختران نظر کند.۲. آنکه به تماشای خوبرویان سرگرم شود؛ نظرباز.
-
چشم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) če(a)šmxāne خانۀ چشم؛ کاسۀ چشم؛ حفرهای که چشم در آن جا دارد؛ چشمدان.