کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمی 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
منافسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: منافَسَة] [قدیمی] monāfese رقابت کردن؛ همچشمی کردن.
-
عور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'avar ۱. نابینا شدن از یک چشم؛ یکچشم شدن.۲. یکچشمی.
-
اشک ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'aškriz ویژگی چشمی که همواره اشک بریزد؛ کسی که گریه کند و اشک بریزد؛ اشکبار؛ گریان.
-
نابینا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹نابین› nābinā ۱. کسی که چشمش نمیبیند؛ کور.۲. (صفت) ویژگی چشمی که توانایی دیدن ندارد.
-
کم سو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کمسوی› [عامیانه] kamsu ۱. کمنور؛ کمروشنایی.۲. ویژگی چشمی که دیدش ضعیف است: چشمهای مادربزرگم کمسو بود.
-
ژفگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ژفگین› [قدیمی] žafgen ۱. چرکآلود؛ قیآلود.۲. ویژگی چشمی که در گوشۀ آن ژفک جمع شده باشد.
-
چلاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] čelās کسی که از روی پستی و تنگ چشمی هرنوع خوردنی نزد کسی ببیند هوس کند و از پیش هرکسی لقمهای بردارد؛ شکمباره.
-
تنافس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāfos ۱. افراط کردن در رقابت با یکدیگر.۲. خودنمایی کردن.۳. رغبت کردن در امری یا چیزی از روی رقابت و همچشمی و برای آن بر یکدیگر پیشی گرفتن.
-
عالم افروز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ālam[']afruz ۱. افروزندۀ عالم؛ روشنکنندۀ جهان: ◻︎ روزی و چه روز عالمافروز / روشن همه چشمی از چنان روز (نظامی۳: ۴۶۴).۲. [مجاز] خورشید.
-
باباغوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bābāquri ۱. ویژگی چشمی که ترکیده و مردمک آن بیرون آمده باشد.۲. (اسم) (پزشکی) نوعی کوری که چشم آماسیده و سفیدی و سیاهی آن به هم آمیخته شود.۳. (اسم) نوعی مهرۀ سیاه و سفید برای دفع چشمزخم.
-
چارچار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] čārčār ۱. برابری؛ همچشمی؛ مقابله.۲. گفتگو و ستیز.〈چارچار کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ستیزه کردن: ◻︎ تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری: ۴۱).
-
پرخمار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] porxomar ۱. آنکه خمار بسیار در سر دارد؛ مَست.۲. چشمی که مانند چشم شرابخوردگان باشد: ◻︎ در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن (حافظ: ۷۸۸).
-
دژم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] do(e)žam ۱. افسرده؛ رنجور؛ دلتنگ؛ اندوهگین.۲.خشمگین.۳. آشفته.۴. [مجاز] ویژگی چشمی که خمار است؛ چشم مست: ◻︎ دو نرگس دژمّ و دو ابرو بهخم / ستون دو ابرو چو سیمینقلم (فردوسی: ۱/۱۹۲).
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...