کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چسبناک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لزج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lazej لغزنده؛ چسبنده؛ چسبناک.
-
چسبندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) časbandegi چسبنده بودن؛ چسبناک بودن؛ چسب داشتن.
-
دوسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dusande ۱. چسبنده.۲. لیز؛ چسبناک.
-
مورچه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) murčexār پستانداری با پوزۀ دراز و زبانی چسبناک که مورچهها و موریانهها را با زبان خود شکار میکند.
-
نوارچسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navārčasb نواری نازک که یک طرف آن چسبناک است و برای بستهبندی، چسباندن، پوشاندن و جز آنها به کار میرود.
-
انگم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹انگوم› (زیستشناسی) 'angom مادۀ چسبناک که از تنه و شاخۀ برخی درختان میوهدار بیرون میآید و سفت میشود؛ صمغ درخت زنج؛ ازدو.
-
آگارآگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: agar-agar] (زیستشناسی) 'āgār[']āgār مادهای چسبناک که از نوعی جلبک دریایی به نام آلگ جاوه گرفته میشود و برای آهار دادن پارچه، و در آزمایشگاهها برای کشت میکروب به کار میرود.
-
چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چسپانیدن، چسفانیدن، چسبانیدن› časbāndan ۱. وصل کردن و پیوند کردن دو چیز بهوسیلۀ مادهای چسبناک.۲. نسبت دادن اتهامی به کسی.۳. خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن.
-
خلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xelm ۱. قهر؛ غضب؛ خشم: ◻︎ خلم بهتر از چنین حلم ای خدا / که کند از نور ایمانم جدا (مولوی: ۳۰۰).۲. گِل چسبناک.
-
زنجاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زنجآب› [قدیمی] ze(o)njāb ۱. زنج درخت که سفت نشده باشد.۲. هر مایعی که شبیه لعاب زنج و چسبناک باشد.۳. (پزشکی) ترشح بعضی از زخمهای پوستی.
-
زاماسکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] ‹زامسکه› zāmāske خمیری چسبناک که از مِل یا سفیداب با آب یا روغن خشخاش تهیه میشود و در صنعت به کار میرود.
-
سقز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سکز› (زیستشناسی) saqqez مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته میشود و از آن اسانسی بهدست میآید که از مخلوط آن با موم لاک درست میکنند.
-
غضاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غضارَة] [قدیمی] qazāre ۱. گل پاکیزۀ سبز و چسبناک.۲. مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشمزخم با خود بردارند.۳. کاسۀ سفالی بزرگ؛ تغار.
-
رزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: résine] rezin ۱. (زیستشناسی) مادهای چسبناک که از تنۀ بعضی درختان خارج و در روی پوست درخت منعقد میگردد و یا بهطور مصنوعی ساخته میشود؛ صمغ.۲. لاستیک روکش چرخ اتومبیل و سایر وسایل نقلیه.
-
چسبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹چسبیدن، چسفیدن، چپسیدن، چفسیدن› časbidan ۱. متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با مادهای چسبناک.۲. (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] چیزی را محکم به دست گرفتن.۳. [عامیانه، مجاز] محکم پیوستن به کسی یا چیزی.۴. [عامیانه، مجاز] مطلوب و دلپذیر ب...