کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چسباندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چسپانیدن، چسفانیدن، چسبانیدن› časbāndan ۱. وصل کردن و پیوند کردن دو چیز بهوسیلۀ مادهای چسبناک.۲. نسبت دادن اتهامی به کسی.۳. خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن.
-
جستوجو در متن
-
الصاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'elsāq چسباندن.
-
چفساندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] čafsāndan = چسباندن
-
دوسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹دفسانیدن› [قدیمی] dusānidan ۱. چسبانیدن؛ چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن: ◻︎ بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲: ۱۳۴).۲. خود را به کسی وابستن یا چسباندن.
-
بش زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] bašzan کسی که پیشهاش چسباندن و بند زدن ظرفهای شکسته است؛ بندزن.
-
بندزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] bandzan کسی که پیشهاش به هم چسباندن و بند زدن ظرفهای شکسته است؛ بشزن.
-
نوارچسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navārčasb نواری نازک که یک طرف آن چسبناک است و برای بستهبندی، چسباندن، پوشاندن و جز آنها به کار میرود.
-
آینه کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āy[e]nekāri زینت دادن سقف یا دیوارهای داخل ساختمان با چسباندن قطعههای کوچک آیینه به شکلهای هندسی.
-
دوختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: duxtan] ‹دوزیدن› duxtan ۱. دو تکه پارچه را با نخ و سوزن بههم وصل کردن.۲. بخیه زدن.۳. با تیر یا نیزه دو چیز را بههم چسباندن.
-
آغوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آگوش› 'āquš بغل؛ بر؛ سینه.〈 در آغوش گرفتن: (مصدر متعدی) کسی را در بغل گرفتن و دو دست را دایرهوار دور تنۀ او فراهم آوردن و او را به سینه چسباندن؛ به آغوش کشیدن.
-
سریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) seriš گیاهی از تیرۀ سوسنیها، دارای ساقۀ کوتاه، برگهای دراز نوکتیز، گلهای خوشهای و ریشۀ ضخیم که آن را پس از خشک کردن آرد میکنند و برای چسباندن کاغذ و بعضی چیزهای دیگر به کار میبرند.
-
سریشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اسریشم› serišom مادهای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی بهدست میآید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار میرود.
-
لاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāk ۱. صمغی سرخرنگ که از بعضی درختان بهدست میآید و غالباً مانند شیره از سرشاخه میتراود و منعقد میگردد و گاهی به درشتی لیمو میشود؛ لک: ◻︎ همیگفت و پیچید بر خشکخاک / ز خون دلش خاک همرنگِ لاک (عنصری: ۳۵۸).۲. جسمی که از ترکیب محلول کربنات...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...