کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ča(e)ridan ۱. گردش کردن و علف خوردن حیوانات علفخوار در چراگاه؛ چرا کردن.۲. [مجاز] بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر: ◻︎ شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی: ۴/۳۵۰).۳. [مجاز] خوردن.
-
واژههای مشابه
-
چریدن گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ča(e)ridangāh جای چریدن حیوانات علفخوار؛ چراگاه؛ مرتع.
-
جستوجو در متن
-
چریدنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ča(e)ridani ۱. قابل چریدن؛ درخور چریدن.۲. ویژگی علفزاری که گیاههای آن قابل چریدن باشد.
-
چارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقلوبِ چراگاه] [قدیمی] čārgāh جای چریدن حیوانات علفخوار.
-
چرش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] čareš علف خوردن حیوانات علفخوار در علفزار؛ چرا؛ چریدن.
-
ایلخی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] 'ilxi ۱. چهارپایانی که آنها را برای چریدن در صحرا رها کرده باشند.۲. رمۀ اسب.
-
چراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چرانیدن› čerāndan گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزار برای چرا؛ به چرا واداشتن؛ وادار به چریدن کردن.
-
سوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] savām گله و رمۀ گاو و گوسفند و اسبان و شتران در حال چریدن.
-
حق المرتع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqolmarta' پولی که صاحب مرتع از صاحب گوسفندان بابت چریدن آنها در چراگاه میگیرد.
-
رعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ra'y ۱. چریدن.۲. چرانیدن.۳. حفظ کردن؛ نگهداری کردن.۴. سرپرستی.
-
چر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چریدن) čar ۱. = چریدن۲. چرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): علفچر.۳. غذا خوردن انسان؛ چشیدن و خوردن انواع خوردنیها.
-
چران
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چراندن و چرانیدن) čerān ۱. = چراندن۲. چراننده (در ترکیب با کلمه دیگر): گاوچران، گوسفندچران، شترچران.۳. (قید) در حال چریدن؛ چراکنان.
-
چرازن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] čerāzan حیوان علفخوار در حال چریدن؛ چرنده؛ چراکننده: ◻︎ به هر وادی چو رفتندی چرازن / تو گویی موج میزد سیل روغن (جامی: ۱۰۹).