کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چرب گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چربگوی› [قدیمی، مجاز] čarbgu چربگفتار؛ چربزبان؛ خوشسخن: ◻︎ همی رای زد با یکی چربگوی / کسی کاو سخن را دهد رنگوبوی (فردوسی: ۲/۲۶۰).
-
چرب گویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] čarbguy(')i ۱. چربزبانی.۲. شیرینسخنی.
-
دست چرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستچربی› [قدیمی، مجاز] dastčarb سود و نفعی که از کسی به دیگری برسد: ◻︎ دراین زمانه که امید دستچربی نیست / مگو چراغ ز خود روغنی برون آرد (صائب: لغتنامه: دست).
-
زبان چرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] zabānčarb کسی که زبان چرب و نرم دارد؛ آنکه سخنان شیرین و فریبنده بگوید: ◻︎ جوان زبانچرب و شیرینسخن / نه از پیر نستوه گشتهکهن (فردوسی۴: ۲۵۸۷).
-
جستوجو در متن
-
دسومت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دسومة] [قدیمی] dosumat چرب بودن؛ چرب شدن؛ چربی؛ چربناکی.
-
چاپلوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چابلوس، چالبوس، چلبوس، چپلوس› čāplus کسی که با چربزبانی و خوشامدگویی دیگری را فریب بدهد؛ خوشامدگو؛ چربزبان؛ متملق.
-
مجامله گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] mojāmelegar چربزبان.
-
چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čāplusi چربزبانی؛ تملق.
-
پهلوچرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pahlučarb چربپهلو؛ پهلودار.
-
پلوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پلواس› [قدیمی] pe(o)lus چربزبانی؛ خوشامدگویی برای فریب دادن.
-
زبان بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] zābānbāzi تملق؛ چاپلوسی؛ چربزبانی.
-
لوشانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lušāne ۱. چرب و شیرین.۲. لقمۀ چرب و شیرین.۳. سخن شیرین و دلچسب.
-
آشمالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āšmāli تملق؛ چاپلوسی؛ چربزبانی؛ خوشامدگویی.
-
پهلوآکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] pahlo[w]'ākande آکندهپهلو؛ چربپهلو؛ فربه.
-
تدهین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tadhin روغنمالی کردن؛ به چیزی روغن مالیدن؛ چرب کردن.