کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چانهکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چنه› (زیستشناسی) čāne قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ.〈 چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]〈 چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]〈 چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بسیار سخن گفتن؛ پرحرفی کردن.۲. حرف زدن زیاد د...
-
چانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چونه› čāne گلولۀ خمیر بهاندازهای که یک نان از آن پخته شود؛ زواله.〈 چانه گرفتن: (مصدر لازم) گلوله کردن خمیر بهاندازۀ یک نان.
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کندن) kan ۱. = کندن۲. کَنَنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خارکن، چاهکن، کوهکن.۳. محل درآوردن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کفشکن، رختکن.۴. کندهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ریشهکن.
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کردن) kon ۱. = کردن۲. کُننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کارکُن، بازیکن.
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] kon ۱. باش.۲. (اسم) [مجاز] عالَم وجود.
-
بنه کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bonekan حرکت دستهجمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر.
-
بوم کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بومکند› [قدیمی] bumkan آغلی که در زمین یا کوه درست کنند برای جا دادن گوسفندان.
-
کارچاق کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی. فارسی] [عامیانه، مجاز] kārčāqkon ١. واسطۀ معامله؛ دلال.٢. کسی که معمولاً با گرفتن رشوه کاری را روبهراه میکند.
-
قلوه کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] qolvekan ویژگی پارچه یا جامهای که به میخ یا چیز دیگر گیر کرده و سوراخ شده باشد.
-
کفش کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kafškan جایی که در آن کفشها را از پا درآورند.
-
کن فیکون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] konfayakun ۱. باش پس میباشد.۲. (صفت) [مجاز] سرعت جریان امر الهی.۳. [مجاز] خراب و ویران؛ زیروزبر.〈 کنفیکون شدن: (مصدر لازم) [مجاز] زیروزبر شدن؛ منهدم شدن.
-
چاقوتیز کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čāqutizkon ۱. کسی که کارد و چاقو را تیز میکند.۲. آنچه با آن کارد و چاقو را تیز میکنند.
-
چاه کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čāhkan ۱. کسی که پیشهاش کندن چاه یا لایروبی کاریز است؛ چاهکن؛ مقنی.۲. کسی که چاه مستراح را خالی میکند. Δ بیشتر در معنای دوم استفاده میشود.
-
خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xoškkon ۱. دستگاه خشککنندۀ چیزی: خشککن ماشین لباسشویی.۲. کاغذی نرم و پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک کنند؛ کاغذخشککن.
-
خانه کن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xānekan = خانمانسوز: ◻︎ خرابت کند شاهد خانهکن / برو خانه آباد گردان به زن (سعدی۱: ۱۶۵).