کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاق چاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فربه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: farpīh، مقابلِ لاغر] ‹فربی› farbeh پرگوشت؛ چاق.〈 فربه شدن: (مصدر لازم) چاق شدن.〈 فربه کردن: (مصدر متعدی) چاق کردن.
-
پرگوشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porgušt گوشتدار؛ فربه؛ چاق.
-
آکنده پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ākandepahlu بسیارفربه؛ چاق.
-
خپله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خوپله، خپل› [عامیانه] xepele چاق و قدکوتاه.
-
کروت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ لاغر] [قدیمی] korut فربه؛ چاق؛ تنومند.
-
تلان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] [عامیانه] tallān چاق؛ بسیارفربه؛ تنومند.
-
سمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] seman فربه شدن؛ چاق شدن؛ فربهی؛ چاقی.
-
سمین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ غث، جمع: سِمان] [قدیمی] samin فربه؛ چاق؛ چربیدار؛ پرچربی.
-
آکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آکنیده› 'ākande ۱. پرکردهشده؛ انباشته.۲. [قدیمی، مجاز] چاق؛ فربه.
-
مسمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosamman ۱. فربه؛ چاق.۲. چرب؛ پرروغن.۳. (اسم) = مسما۱
-
ضخم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zax[a]m ۱. کلُفت؛ ستبر.۲. چاق؛ فربه؛ درشتاندام.
-
لنبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لنب، لنبک› [قدیمی] lombe ۱. فربه؛ چاق.۲. نرم و ملایم، مانند نان کلفت و تازه.
-
چنبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] čombe ۱. ویژگی انسان یا حیوان چاق و درشت.۲. (اسم) چوب بزرگ و ستبر؛ چماق.
-
پکنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pakne ۱. چاق؛ فربه.۲. کوتاهقد: ◻︎ آن دختر پکنه عصمةالدین / سرمایهٴ زهد و نیکنامیست (انوری: مجمعالفرس: پکنه).
-
پروره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parvare ۱. پرواری؛ پرورده؛ چاق؛ فربه.۲. گوسفند یا جانور دیگر که او را در جای خوب بسته و خوراک خوب داده و فربه کرده باشند.