کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چادُر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چادر
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: čādar (اسم) [سنسکریت] čādor ۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر میاندازند و تمام اندام آنها را میپوشاند: ◻︎ بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷).۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن ...
-
سیاه چادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیهچادر› [فارسی. سنسکریت] siyāhčādor خیمههای تیرهرنگ که صحرانشینان و دامداران در صحرا برای خود برپا میکنند؛ سیاهخیمه؛ سیاهخانه؛ سیهخانه؛ چادر سیاه.
-
پیروزه چادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی، مجاز] piruzečādor ۱. خیمۀ پیروزهرنگ.۲. [مجاز] آسمان.
-
واژههای همآوا
-
چادر
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: čādar (اسم) [سنسکریت] čādor ۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر میاندازند و تمام اندام آنها را میپوشاند: ◻︎ بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷).۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن ...
-
جستوجو در متن
-
دیرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تیرک› dirak ستون خیمه؛ تیری که در وسط چادر برپا میشود و چادر بر روی آن قرار میگیرد.
-
بیابان نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābānnešin کسی که در بیابان و در زیر چادر زندگی میکند؛ صحرانشین.
-
مطیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motayyar دارای تصویر پرندگان (چادر).
-
روپوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ربوشه، ربوسه› rupuše روپوش؛ روبنده؛ چادر.
-
طراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] terāf چادر و خیمۀ چرمی.
-
صحرانشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] sahrānešini زندگی در بیابان و در زیر چادر؛ چادرنشینی.
-
چادرنمازی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چادرنماز) [سنسکریت. فارسی] dornamāziāč ۱. پارچهای که مناسب برای دوختن چادرنماز باشد.۲. زنی که چادرنماز بر سر کند.
-
لندره دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] landareduzi دوختن گل و بوته از چرم یا چیز دیگر به چادر یا تجیر برای زینت آن.
-
شودر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] šavdar, šo[w]dar ۱. چادر.۲. لحاف.۳. لباس شب.