کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چادری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فخم، تخم› [قدیمی] pax[a]m ۱. چادری که هنگام تکان دادن درخت میوهدار زیر آن میگیرند تا میوهها در آن بریزد.۲. چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند میکنند تا آنچه نثار میشود در آن بریزد.
-
چادرنماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] čādornamāz چادری از جنس پارچههای نازک، روشن، و گلدار که زنان با آن نماز میخوانند.
-
شمله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شملَة] šamle ۱. شال؛ دستار.۲. عبا.۳. چادری که به خود میپیچند.
-
غالیه اندوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliye'andude آنچه به غالیه اندوده باشد؛ آنچه بر آن غالیه مالیده باشند: ◻︎ این غول رویبستهٴ کوتهنظرفریب / دل میبَرَد به غالیهاندوده چادری (سعدی۲: ۶۷۷).
-
پشه بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) paš[š]eband چادری که از تور ریز یا پارچۀ بسیارنازک به شکل اتاقک میدوزند و روی زمین یا روی تختخواب برپا میکنند و درون آن میخوابند.
-
سرادق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سرادقات] [قدیمی] sorādeq ۱. سراپرده.۲. خیمه.۳. چادری که بالای صحن خانه بکشند.۴. غبار یا دود که از اطراف چیزی بلند شود و آن را فراگیرد.
-
کاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاژ› kāz ١. (زیستشناسی) صنوبر.٢. ستونی که از تنۀ صنوبر درست میکنند: ◻︎ یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی: لغتنامه: کاز).
-
فخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پخم، تخم› [قدیمی] faxam ۱. یک جرعه آب: ◻︎ کسی که جوی روان است دَه به باغش در / به وقت تشنه چو تو بهره زآنش یک فخم است (ناصرخسرو: ۴۰۷)، ◻︎ دل از علم او شد چو دریا مرا / چو خوردم ز دریای او یک فخم (ناصرخسرو: ۶۴).۲. چادری که هنگام تکان دادن درخت...