کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پی کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پی خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیخست› peyxaste ۱. پایخست؛ پایمالشده؛ لگدکوبشده.۲. خسته؛ درمانده.۳. ناتوان؛ عاجز: ◻︎ دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه / گریان به سپیدهدم و نالان به سحرگاه (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۲۰).
-
پی درپی
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) peydarpey پیاپی؛ پشتسرهم؛ یکیپسازدیگری.
-
پی درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] peydero[w] آنچه از محصول که پس از درو کردن در مزرعه باقی بماند؛ کاهین.
-
پی رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) peyres ۱. آنکه از پی برسد.۲. آنکه از دنبال آید و به دیگران ملحق شود؛ پیرسنده؛ ازپیرسنده.
-
پی ریزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) peyrizi ۱. شفتهریزی دیوار یا پایۀ ساختمان.۲. پیافکنی؛ بنیانگذاری.
-
پی زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پیکرده› [قدیمی] peyzade ۱. پیبریده.۲. اسب یا استری که رگوپی پایش را بریده باشند.
-
پی سپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیسپر› [قدیمی] peysepār ۱. رهسپار؛ رونده؛ راهرو؛ پیسپارنده: ◻︎ باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پیسپار (ابنیمین: ۸۳).۲. (صفت مفعولی) = پاسپار〈 پیسپار کردن: (مصدر متعدی) لگدمال کردن؛ پایمال کردن.
-
پی سپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peysepar ۱. پیسپار؛ پیسپرده؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ حافظ سر از لحد به در آرد به پایبوس / گر خاک او به پای شما پیسپر شود (حافظ: ۴۵۸ حاشیه).۲. (صفت فاعلی) پیسپرنده؛ پیسپار؛ رونده.〈 پیسپر کردن: (مصدر متعدی) = پیسپار 〈...
-
پی سفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبزپا] ‹پیسپید، سپیدپی› [قدیمی، مجاز] peysefid ۱. سپیدپا.۲. خوشقدم؛ خجستهپی: ◻︎ شد کار سخت بر ما هرچند پیسفیدیم / ماندیم در کشاکش از شقکمانی خویش (مخلص کاشی: لغتنامه: پیسفید).
-
پی سوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peysude لگدکوب؛ پایمالشده.
-
پی شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) peyšenāsi علمی که دربارۀ ساختمان، اعمال، و بیماریهای اعصاب بحث میکند؛ عصبشناسی؛ نورولوژی.
-
پی فراخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] peyfarāx کسی که از حد درمیگذرد؛ تندرو؛ افراطکننده.
-
پی فراخی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] peyfarāxi تندروی؛ افراط.
-
پی کنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) peykani عمل پیکننده؛ کندن جای شفته.
-
پی کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peykub پیکوفته؛ پایمالشده.〈 پیکوب کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] لگدکوب کردن؛ پایمال کردن.