کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیک و پیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
صاحب برید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. معرب] [قدیمی] sāhebbarid ۱. فرستندۀ پیک و قاصد.۲. کسی که وقایع یک شهر را مینوشت و بهوسیلۀ پیک برای پادشاه میفرستاد.
-
مژده رسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) možderesān رسانندۀ خبر خوش؛ پیک و قاصد خوشخبر.
-
الاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'olāq ۱. = خر۱۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] احمق؛ نفهم.۳. [قدیمی، مجاز] پیک؛ قاصد.۴. [قدیمی] اسبی که پیک بر آن سوار شود.۵. [قدیمی] در دورۀ مغول، عوارضی که مغول برای پیکها و چهارپایان آنها میگرفتند.
-
راه انجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رهانجام› [قدیمی] rāh[']anjām ۱. اسباب سفر؛ زاد و راحله؛ لوازم مسافرت.۲. مرکب.۳. قاصد و پیک.
-
یام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] yām در دورۀ ایلخانان، اسب چاپار؛ اسب یدکی که در هریک از منزلهای بین راه نگه دارند تا قاصد و پیک بهمحض رسیدن به آن منزل اسب خود را بگذارد و بر آن سوار شود؛ ایستگاه پیکها.
-
چهارلکات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ča(ā)hārlakāt در قمار، چهار ورق با دهخال که عبارت است از دهخال خاج (گشنیز)، دهخال خشت، دهخال پیک (گلابی سیاه)، و دهخال دِل (گلابی قرمز).
-
پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] peyxojaste کسی که قدمش میمون و مبارک باشد؛ خجستهپی؛ خوشقدم؛ نیکپی؛ مبارکپی: ◻︎ ای پیک پیخجسته که داری نشان دوست / با من مگو بهجز سخن دلنشان دوست (سعدی۲: ۳۵۸).
-
هرکاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] harkāre ۱. کسی که هرکاری را بلد باشد و به همۀ کارها دست بزند؛ همهکاره.۲. (اسم) دیگ سنگی که در آن آش یا آبگوشت طبخ میکنند.۳. (اسم) پیک؛ قاصد.۴. (اسم) جاسوس.