کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچ و واپیچ خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوش پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gušpič ۱. پیچدهندۀ گوش.۲. آنکه گوش کسی را به جهت تنبیه بپیچاند؛ گوشمالدهنده: ◻︎ چو گشت آسمانم چنین گوشپیچ / نباید برآوردن آواز هیچ (نظامی۶: ۱۱۴۶).
-
مچ پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) močpič نوار نخی یا پشمی که به مچ دست یا پا میپیچند.
-
پیچ پیچان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) pičpičān پیچانپیچان.
-
پیچ خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pičxorde پیچوتابپیداکرده.
-
جستوجو در متن
-
لول
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ لولیدن) lul = لولیدن〈 لول خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] در جای خود جنبیدن و پیچ خوردن؛ لولیدن.〈 لول زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] = لول خوردن
-
کاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāj سیلی؛ پسگردنی: ◻︎ مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربهسر کوفته به کاج و به مشت (عنصری: ۳۶۳).〈 کاج خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سیلی خوردن؛ پسگردنی خوردن.
-
وادیج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹واذیج، وازنج، واونج، وایج، واپیچ› [قدیمی] vādij ۱. چوببستی که تاک انگور را روی آن میخوابانند؛ آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان میکنند: ◻︎ همه وادیج پرانگور و همه جای عصیر / رنج ورزید کنون بربخورد برزگرا (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۵ حاشیه...
-
لت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lat سیلی؛ لطمه.〈 لت خوردن: (مصدر لازم)۱. لطمه خوردن.۲. سیلی خوردن؛ تپانچه خوردن: ◻︎ در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱: ۱۶۶).۳. زیان دیدن و شکست خوردن در کسبوکار.
-
تغذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqazzi خوردن؛ غذا خوردن؛ خورش و پرورش یافتن.
-
نوسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] navasān ۱. (فیزیک) جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود مانند تکان خوردن آویز ساعت.۲. تغییر پیوسته.
-
چریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ča(e)ridan ۱. گردش کردن و علف خوردن حیوانات علفخوار در چراگاه؛ چرا کردن.۲. [مجاز] بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر: ◻︎ شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی: ۴/۳۵۰).۳. [مجاز] خوردن.
-
ژغ ژغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] žaqžaq ۱. صدای به هم خوردن دندانها در وقت جویدن و خوردن چیزی: ◻︎ ژغژغ دندان او دل میشکست / جان شیران سیه میشد ز دست (مولوی: ۳۸۷).۲. صدایی که از به هم خوردن دندانها از شدت سرما برآید.۳. صدای به هم خوردن گردو یا بادام که در کی...
-
التحام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eltehām ۱. جوش خوردن و پیوستن دو چیز به هم.۲. جوش خوردن و به هم آمدن زخم.
-
اهتزاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtezāz ۱. جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، مثلِ تکان خوردن بیرق و شاخۀ درخت.۲. [قدیمی] شادمانی کردن.