کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچیده دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیچیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pičideče(a)šm کسی که چشم پیچیده دارد و سیاهی چشمش در جای اصلی خود نیست.
-
جستوجو در متن
-
دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastpič ۱. آنچه با دست پیچیده و بسته شده باشد.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] دستاویز؛ بهانه.
-
نیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹نیلچ› (زیستشناسی) nil گیاهی با برگهای شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ بههم پیچیده، و گلهای سرخ خوشهای که از مادۀ به دست آمده از شاخههای آن در رنگرزی و نقاشی استفاده میشود.
-
کنجل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کنجلک› [عامیانه] konjol ۱. هرچیز پیچیده و درهمکشیدهشده، مانند خمیر نان که در تنور بیفتد و درهمکشیده و گلوله شود.۲. ویژگی دست یا پایی که انگشتان آن درهمکشیده و کجوکوله باشد.
-
زاولانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زولانه› [قدیمی] zāvolāne ۱. بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان میبستند: ◻︎ چون خانهٴ بیگانهش آشنا شد / خو کرد در این بند و زاولانه (ناصرخسرو: ۲۲۹).۲. حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر میبستند؛ بخو.۳. گیسوی پیچیده.
-
توپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tup ۱. گوی لاستیکی که با آن بازی کنند.۲. یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند.۳. (نظامی) از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافتهای دور: توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعهگیری، توپ سا...